Part.17☃️🥀
به پارت جدید خوش اومدید❤️✨️
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چانیول و بکهیون متعجب نگاهشون رو به تعداد بچههایی که برای سوار شدن به اتوبوس، داخل صف ایستاده بودن چرخوندن. لوهان کنارِ اون شیاطینِ به ظاهر فرشته ایستاده بود و برای سوار شدن به اتوبوس هدایتشون میکرد.
هیچ کدوم باورشون نمیشد که به خاطر دوتا نیموجبی مجبور بشن به این اردوی مسخره بیان. چانیول که از وجود این همه بچه کنارهم وحشت کرده بود، با لحنی سرشار از پشیمونی گفت:
_خب...تا اینجا زیادی خوشگذشت...من برمیگردم... امروز یه پرواز مهم داشتم، مثل اینکه یادم رفته بود.
لبخندی چاشنی حرفش کرد و با تکون دادن سرش، حرف قبلیش رو تایید کرد:
_آره...آره یادم رفته بود. نگران من هم نباشید؛ به سلامت برید و برگردید.
گفت و بعد از تکون دادن دستش برای دویون و مین جونی که با تعجب نگاهش میکردن، چرخید تا از اون مهلکه فرار کنه اما جملهی تهدید آمیز آلفا سرجاش خشکش کرد:
_قرصهاتو اشتباهی خوردی یا اینکه هوس مردن کردی؟ تا دخلتو نیاوردم برگرد سرجات.
انیگما بی چون و چرا برگشت و درست کنار آلفاش ایستاد. بکهیون چند روزی بود که انگار قصد داشت خود واقعیش رو نشون بده و خبری از آلفای همیشه مهربون نبود. دویون که از این جذابیت بکهیونش به وجد اومده بود، خندون گفت:
_ یسسسسس همینههههه...آلوین خودمیییی...پیش به سوی اردو!
خندهای که روی صورت بکهیون بود و باعث میشد زیباتر از همیشه جلوه کنه، دلیلش دویون و مین جونی بودن که هردو جامپسوتی پاستیلی رنگ با طرح کیتن و بانی به تن کرده و با چهرهی خندون و بامزهشون غرق صحبت دربارهی اردو و جنگل بودن.
با گرفتن دست هردو وروجکش، همراه انیگما به سمت ماشینهاشون قدم برداشتن که صدای لوهان و جملهای که به زبون آورد، باعث شد هردو وحشت زده به طرفش برگردن:_کجا به سلامتی؟...همگی با اتوبوس میریم!
این قطعا یه کابوس وحشتناک برای هردو مرد بود. تحمل کردن اون دوتا وروجک کنارهم به اندازهی کافی سخت و دشوار بود، حالا باید با اون شیطانهای فرشتهنما هم همسفر میشدن؟! بکهیون نباید خام اشکها و نگاه مظلوم اون امگای فسقلی میشد!
****
(فلش بک_ یک هفته قبل از اردوی جنگلی)
عطر شیرین کارامل با مخلوطی از رایحهی سرمای برف زمستونی تو فضای دلچسب سالن غذاخوری، خنده رو لبهای آلفا و انیگما مینشوند.
_بکهیونی...یعنی میخوای بگی قراره یه مدت پیش ما بمونی؟ واقعا واقعا واقعا؟
در حالیکه هرسه کنارهم مشغول غذا خوردن بودن، دویون رو به آلفا با شوق وصف نشدنیای پرسید. بکهیون دست نوازش روی موهای امگا کشید و با گذاشتن بشقاب استیکِ تکه تکه شده مقابلش لبخندی زد و گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/355086364-288-k328443.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
ZIMA
Manusia Serigalaآدما همونطور که یهویی وارد خط فرضی ای که دورت کشیدی میشن، همونطور یهویی هم بار و بندیلشون رو میبندن و جوری ناپدید میشن که انگار هیچ وقت نبودن... یکی تو بهار و زیر شکوفه ی درختا یکی تو تابستون و زیر نور تند خورشید یکی تو پاییز و خیابون هایی که بارون...