Part.22☃️🥀
این پارت طولانیترین پارت از زیما هست که آپ کردم. به جبران دیر آپ شدن 🥀☃️
منو نزنید و دوست داشته باشیدم😅🤭💕" آهنگی که بکهیون زمزمهاش میکنه، موسیقی سریال نسل خورشید آهنگ Once Again هست...دوست داشتید دانلودش کنید و گوش بدید...خیلی غمناک و قشنگه💘✨️"
زیاد سخن گفتم...امیدوارم این پارت رو هم دوست داشته باشید و بهش عشق بدید.
_______________
چانیول نگاه نامطمئنش رو داخل بار (هانول) گردوند؛ فضای نیمه روشن و تقریبا تاریک بار، سرما رو به تک تک سلولهاش تزریق میکرد. دکوراسیون و چیدمان داخلیش بیش از حد دلگیر و خفه بود اما قاب آسمون تیره و تاریک شب همراه با چراغهای جادویی و نورانیش از پنجرهی سرتاسری سالن، تا حدی از اون خفگی میکاست.
بعد از یه نگاه کلی و کنکاش کردن، به دنبال بکهیونی که سمت پیشخوان قدم برمیداشت رفت. نمیدونست چرا اون آلفای یه دنده و لجباز وقتی توانایی نوشیدن نداشت پا به این بار گذاشته بود.البته که اجازهی پرسیدن به خودش نداده بود و تا مقصدی که آلفا بعد از سوار شدن روی مسیر یاب ماشین وارد کرد، بی وقفه و بدون هیچ سوالی به رانندگیش ادامه داد. در طول راه با دقت به نفسهای نامنظمش گوش سپرده بود و از رایحهی کمی که ناخواسته ساطع میشد حدس زد که بغض سنگینی تو گلوش گیر کرده.
باید گریه میکرد تا از اندوه و غمی که تو سینهاش جا خوش کرده بود خلاص شه. با فکر به اینکه با پخش کردن موسیقی با صدای بلند میتونه به آلفا اجازه بده با خیال راحت و بدون خجالت خودش رو خالی کنه، دست آزادش رو سمت گوشیش برد و با بلوتوث به ماشین متصل کرد. دنبال یه آهنگ ملایم میگشت اما تمام فایلهای موسیقی بدون نام بودن، اولین آهنگی که دم دستش رسید رو پلی کرد و با پخش شدن آهنگ بیبی شارک، صدای خندهی آلفا به گوشش رسید. چانیول هم بیاراده با خندهی بکهیون خندید و خیره به لبخندش چشم دوخت.
_وقتی یه پدر باشی، کل دنیات میشه بند دلت، بند دلی که با یه تب کردنش میمیری و زنده میشی. نقطه به نقطهی زندگیت رنگ و بوی اون رو میگیره، مثل الان که دنبال یه موسیقی ملایم میگردم تا پلی کنم اما فقط قصههای شبانه و موسیقیهای مورد علاقهاش تو گوشیم هست.
بکهیون باید لبخندش رنگ میباخت. باید لبخندش رنگ و بوی حسرت میگرفت ولی برعکس زیباترین لبخند عمرش رو در معرض دید انیگما گذاشت. با لبخند و زمزمههای چانیول، انگار که خورشید پایین اومده و به لبهای آلفا بوسه میزنه تا ماه لبخند هلالیش رو حفظ کنه و نورانیتر بشه.
بکهیون با خودش فکر کرد کِی اون موجود دوپای ریزه میزه انقدر براش عزیز شده که با یاد کردنش هم میخنده و خندهاش بارون میشه و قطره قطره میچکه رو باغ زندگی تاریکش. اون چشمای خندون و رایحهی شیرینش که جون دنیاست، جهنمش رو بهشت میکنه. با سکوت انیگما و درگیریش با گوشی همراهش به سمت پنجره رو برگردوند و آروم زیر لب گفت:
CZYTASZ
ZIMA
Wilkołakiآدما همونطور که یهویی وارد خط فرضی ای که دورت کشیدی میشن، همونطور یهویی هم بار و بندیلشون رو میبندن و جوری ناپدید میشن که انگار هیچ وقت نبودن... یکی تو بهار و زیر شکوفه ی درختا یکی تو تابستون و زیر نور تند خورشید یکی تو پاییز و خیابون هایی که بارون...