𝒁𝒊𝒎𝒂.15

821 191 202
                                    


برای هر پارت من یه آهنگی در نظر میگیرم که میتونید با شنیدنش موقع خوندنِ داستان لذت ببرید...

آهنگ Hello از Baekhyun
انتهای پارت معنیش رو براتون میذارم 💕✨️
___________________________

Part.15🥀☃️

_بپر برو روی تختت تا یه داستان از کتابخونه‌ات انتخاب کنم. خودت نظری نداری خرگوش خوردنی من؟

دویون در حالیکه روی تختش به حالت خوابیده می‌نشست و پتو رو روی خودش درست می‌کرد، جفت تیله های درخشانش رو به نگاه منتظر پدرش دوخت و بعد از مدتی کوتاه ذوق زده گفت:

_همون کتاب که عکس جلدش شبیه شازده کوچولوعه...

_پسرک و موش کور رو میگی؟

_آره...آره. خودِ خودشه، قرار بود برام بخونیش ولی رفتیم سفر و نشد.

_میدونم کوچولو...حالا دراز بکش و یه ذره جا برای بابایی هم باز کن تا کنارت بخوابه.

چانیول بعد از برداشتن کتاب از تو قفسه، خودش رو روی تخت امگا جا کرد و دویون رو تو بغلش گرفت.
امگا لبخندی زد و با فیکس کردن سرش روی شونه‌ی پدرش با لبخندی منتظر صدای دلنشینِ پدرش درحالیکه از روی کتاب داستان میخونه، شد.

_دویون فکر میکنم توهم باید کتاب رو ببینی. آخه با تصویره!

امگا با اکراه از جاش بلند شد و به تصویر پسرک و موش کورِ داخل کتاب نگاه کرد، با دیدن کلمه‌ای که بالای موش کور نوشته شده بود کنجکاو پرسید:

_این بالا چی نوشته؟

_سلام...

چانیول لبخندی زد و در ادامه گفت:

_دویونم؟ به‌زودی هفت سالت میشه و میری مدرسه، بعدش خودت راحت میتونی هر داستانی که دلت خواست بخونی. لازم هم نیست برای خوندنشون منتظرم بمونی.

اما انیگما نمیدونست که دقیقا دست گذاشته رو ترس و ضعفی که گریبان گیر خرگوش کوچولوش شده و دویون با شنیدنش بغض کرده، سریع نشست روی تخت و به چانیول نگاه کرد. چهره‌ی بابایولیش هنوزم مهربون بود، پس چرا داشت این جملات بی‌رحمانه رو بهش می‌گفت؟ جثه‌ی کوچیکش رو به پدرش نزدیک و با گذاشتن دستای کوچیکش روی صورت چانیول به سختی لب باز کرد:

_یعـ...یعنی بعدش دیگه نمی‌خوای برام داستان بخونی؟ دیگه شبا نمیای کنارم بغلم کنی و نوازشم کنی؟ دیگه نمیذاری تو بغلت بخوابم؟ ولی...ولی بکهیونی میگفت تو منو خیلی دوست داری چون من برای تو مثل ماهِ تو آسمونم همونجوری که اون تو آسمون میدرخشه، منم تو زندگیت میدرخشم و همه جا رو روشن میکنم.

چانیول قبل از اینکه سیل اشک هاش جلوی امگای شیرین و دوست داشتنیش جاری بشه فوری تو بغلش گرفت و با بوسیدن گونه‌ی نرمش و دست کشیدن روی موهاش آروم دم گوشش لب زد:

ZIMADonde viven las historias. Descúbrelo ahora