"زخم"

14 3 0
                                    

جیهوپ ترسیده بود و میلرزید هر لحظه صدای برگ ها بیشتر میشد ولی دیگه صدایی شنیده نشد
جیهوپ هیچی نمیشنید
ترسیده بود
صدای چیزی پشت گوشش احساس میکرد
صدای نفس کشیدن
اما صدای نفس کشیدن انسان نیست
پشتش رو نگاه کرد و با خرس بزرک مشکی چشم تو چشم شد
ترسیده بود و نمیتونست حرکت کنه
انگار با میخ به زمین چسبونده بودنش
نمیتونست تکون بخوره
خرس به سمت جیهوپ حمله کرد
جیهوپ دستش رو بالا برد تا صورتش اسیب نبینه
پنجه خرس دست ضعیف و کوچکش رو پاره کرد
روی دستش زخم های عمیقی بوجود امد
به حدی که میشد استخوان هاشو دید
جیهوپ بلند فریاد زد و گریه کرد
بزور عقب رفت
خرس بیشتر رفت جلو دوباره حمله کرد
و پای جیهوپ رو چنگ زد
جیهوپ بلند فریاد زد و درخواست کمک کرد
از پشت بوته ها پسری درشت هیکل پرید بیرون و با خرس جنگید
پسر سن کمی داشت
شاید 16 سال
اما بدن یک بزرگسال رو داشت
بدن پسر اسیب دید و شونش زخمی شد
پسر شمشیر داشت و به صورت خرس ضربه میزد
پسر شمشیر داخل چشم خرس فرو کرد و خرس به زمین افتاد
پسر از شدت خوشحالی فریادی زد و گفت
اگر سرشو ببرم و برای پدرم ببرم حتما خوشحال میشه
پسر به پیش خرس رفت و شمشیر رو داخل گردن خرس فرو کرد
خرس دست هاش رو بلند کرد و به صورت پسر اسیب زد و چشم چپ پسر رو زخمی کرد
پسر عقب رفت و افتاد
بلند فریاد زد
بدن بی جون جیهوپ رو دید
خون زیادی از دست داده بود
داشت جون میداد
پسر با درد زیادی بلند شد و جیهوپ رو بغل کرد و به سمت روستا رفت

"بادبزن" Donde viven las historias. Descúbrelo ahora