"رفتن"

55 8 3
                                    

جیهوپ بلند فریاد میزد
ونژی ولم کن اون منو نجات داد باید برم مراقبش باشم
بلند فریاد میزد و گریه میکرد
جیهوپ مثل ماهی که از تنگ بیرون افتاده باشه تکون میخورد
یونگی دورتر و دورتر میشد
ونژی جیهوپ رو ول کرد ولی خیلی دور بود
یونگی از اونجا رفته بود
جیهوپ  محکم به سینه ونژی ضربه میزد و سرش فریاد میزد
خود جیهوپ هم تعجب کرد که چرا یونگی اینقدر براش مهم شده
البته جونشو نجات داد حق داره
جیهوپ با دست کوچیک و استخوانیش ضربه به صورت ونژی زد و گفت
ازت متنفرم تو هیچوقت هیونگ من نیستی
جیهوپ رفت پیش خانم هویی ولی ونژی مثل سنگ همونجا ایستاد
خانم هویی به جیهوپ گفت
ونژی رفت
جیهوپ پرسید
نه مگه کجا میخواد بره هرجا بره من نمیرم
خانم هویی گفت
به پادشاهی افلاک
جیهوپ خشکش زد و گفت
اما ونژی یه فانیه چطوری
خانم هویی گفت
بخاطر مهارت های زیاد
جیهوپ رفت بیرون تا با ونژی حرف بزنه
ولی ونژی رفته بود....

"بادبزن" Where stories live. Discover now