"استرس"

17 3 2
                                    

صبح. شده....
خانم هویی به سمت اتاق جیهوپ رفت تا بیدار کنه اما وقتی درو باز کرد باورش نمیشد کسی که تو اتاقه جیهوپ خودش باشه
جیهوپ با هانبوک بنفش با گلدوزی طاووس های روش شبیه شاهزاده ها شده بود
یک طرف موهاشو بافته بود و لپ هاش کمی قرمز بودن پوستش مثل پوست نوزاد بود
جیهوپ گفت
جانم خانوم هویی چیزی شده؟
خانم هویی گفت
ن... نه فقط خواستم بگم اماده شی که...
جیهوپ خندید
یکم استرس داشتم زودتر بیدار شدم
خانم هویی گفت
خوبه بیا یکم شیر بخور تا بریم
جیهوپ رفت و شیرشو خورد
درو باز کرد و دوست همیشگیشو دید
شکلاتی... اسب نازنینش که خودش از بچگی بزرگشو کرده
روی اسب سوار شد و هانبوکش رو مرتب کرد
خانم هوی پشتش نشست و راه افتادن

"بادبزن" Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang