"هانبوک"

52 6 2
                                    

جیهوپ با استرس و بغض لباس هاسو دراورد و با باکسر تنش ایستاد و سرمو پایین انداخت
یونگی بلند شد و دست های جیهوپ رو نگاه کرد و لمس کرد متوجه رد های زخم های روی دستش شد
اروم خندید و جیهوپ رو محکم بغل کرد و اروم زمزمه کرد
بالاخره پیدام کردی پسر کوچولو
خندید و جیهوپ رو فشار داد
ازش جدا شد و به لپ های سرخ جیهوپ نگاه کرد
هانبوکت رو بپوش کسی بیاد تو فکر خوبی نمیکنه
یونگی گفت و عقب رفت
جیهوپ فورا هانبوکش رو پوشید و با تمام سرعت به سمت اتاقش رفت
روی تخت نرمش نشست و دستشو توی موهای ابریشمیش برد
تو ذهنش با خودش حرف میزد
بلند بلند حرف میزد
خودشو تحقیر میکرد
نمیدونست چرا
ولی فقط میخواست تحقیر بشه
جیهوپ
شینگ ین بلند فریاد زد
جیهوپ ترسیده بلند شد و رفت بیرون
یک ساعته منتظرتم تا تمرین کنیم میدونی چقدر دیر شده
شینگ ین تک تک حرف هاشو با داد میگفت
جیهوپ اروم لرزید
یونگی عصبی بیرون اومد
کی جرعت کرده تو قصر من فریاد بزنه
باچهره عصبی گفت
جیهوپ به یونگی نگاه کرد و عرق کف دستشو با هانبوکش پاک کرد

"بادبزن" Donde viven las historias. Descúbrelo ahora