-15-

234 38 20
                                    

** بیکار بودم در نتیجه با فیلترای مختلف از پوسترای تو اتاقم عکس میگرفتم!!! اینیکی خیلی کیوت شد😂با لباسشم ست شده😂**

تقدیم با عشق به:
shevaralein
کامنتت باعث شد بیام با سرعت میگ میگی ادامه رو تایپ کنم:) خوشحالم که دوسش داری💙💚💋👅

تام همونطور که توی حیاط خونشون میدویید با خنده گفت:«باشه مامان. قبوله بیخیال دیگه!»

کارن که مثل خود میگ میگ پشت سر پسرش میدویید گفت:«نه قبول نیست!همونجا بایست تا نشونت بدم!»

تام سعی کرد سرعتش رو بیشتر کنه:«مامان تو پنجاه سالته چطور اینقدر سریع میدویی؟!»

صدای پدرش که با خنده آمیخته بود اومد:«تام مادرت رو اذیت نکن!»

تام همونطور که میدویید اعتراضگونه گفت:«من چیکارش دارم آخه؟ مامانه که میخواد بزنه!»

اینبار صدای مادرش بود که تام رو مخاطب قرار میداد:«بچه مگه من همسن تو ام که باهام از این شوخیای عجیب غریب میکنی؟!»به شوخی گفت.

تام از پیش میز و صندلی های توی حیاط که پدرش رو یکی لم داده بود و کتاب میخوند گذشت و جواب داد:«شوخی نبود اتفاقا کاملا هم جدی بود!»

مادرش ،کارن، به کنار صندلی رسید و چون خسته شده بود نشست.

مارک با لبخندی پسرش رو هم دعوت به نشستن کرد:«تام بیا بشین و بگو چیکار کردی که این خانوم زیبا اینقدر عصبانی شده‌.»

رابطه ی مارک و کارن رابطه ای کاملا احساسی بود.
این رو همه میدونستند. زوجی که عشقشون رو از پرستارهای بیمارستان تا همسایه های جدید محله رو انگشت به دهن میکرد.

در طول بیست و هشت سال زندگی مشترک اونها توی سختی و آسایش، شادی و غم و در تمامی مراحل باهم بودند.

تام خودش رو بابت این،خوش شانس میدونست.

تام با احتیاط به میزی که پدر و مادرش دورش نشسته بودند نزدیک شد.

رو به روی پدر و مادرش که کنار هم بودند نشست.
لبخند عریضی زد و گفت:«چیز بدی نگفتم که شما عصبانی میشی مامان!»

کارن چشم هاش رو چرخوند و رو به هسرش گفت:«مارک... داشتیم آلبوم های بچگی تام رو نگاه میکردیم که تام ازم پرسید که هنوزم از لحاظ جنسی مثل گذشته بهت جذب میشم یا نه؟»

و منتظر واکنش همسرش شد تا ازش دفاع کنه.
اما مارک فقط بلند خندید:«سوال خوبیه در واقع.»

What Happened To Us? - BoyXBoyOnde histórias criam vida. Descubra agora