تام کنفرانسش رو تموم کرد و بعد از کلی تشویق و تحسین از طرف استادش، روی صندلی کنار الکس نشست:« چطور بودم؟!»
الکس لبخند کوچولویی زد:« مثل همیشه!»
تام هم لبخند زد:« جوابت رو به عنوان عالی در نظر میگیرم!»الکس خندید:« منظورم همون بود. چون کنفرانسات همیشه عالی ان.خودتم میدونی!»
خب این واقعا خجالت آوره که تام سرخ شده ولی خیلی حرفه ای سرشو گذاشت روی کیفش که رو میز بود تا از احتمال رویت شدن گونه های سرخش توسط الکس جلوگیری کنه!
وقت کلاس که تموم شد الکس هنوز روی صندلیش ولو بود.
تام بندای کوله ـش رو روی دوشش تنظیم کرد:« الکس پاشو بریم.»
الکس چشماش رو ریز کرد:« دلم برای سارا تنگ شده!» و سرش رو برگردوند سمت تام.تام نسبت به حس حسودی و عصبانیت توی خودش بی اعتنایی کرد و فقط شونه هاش رو بالا انداخت:« خب!»
الکس ابروهاش رو کمی بالا انداخت:« خب؟؟؟»
تام همونطور که به سمت در کلاسشون میرفت گفت:« اگه اینقدر دلت تنگ شده واسش پس برو ببینش!»
مکس کوتاهی کرد و برگشت سمت الکس و ادامه داد:« فقط مواظب باش رو تختِ یکی دیگه پیداش نکنی!» و دوباره پشتشو به الکس کرد و راه افتاد.
وقتی از محوطه ی دانشکده بیرون رفت با خودش زمزمه کرد:« اصلا هم چیز بدی نگفتم! همه میدونن سارا بــــیـــــچـــــــه!»
سوار ماشینش شد و کوله ـش رو گذاشت رو صندلی کناری و یه تکست برای الکس فرستاد:
*با من میای یا من برم؟*چند لحظه بیشتر طول نکشید که جواب اومد:
*اگه قرار نیست مثل زوجهای کلیشه ای و پیر با هم دعوا کنیم منتظرم باش!*الکس به صفحه ی گوشی نگاه پوکری کرد و به طور مسخره ای گفت:« هاها چه پسر شوخ طبعی!»
و منتظر الکس موند تا بیاد.
البته تا اومدن الکس خواست وارد اینستاگرامش بشه که الکس همیشه میگه تار عنکبوت بسته!صفحه سریعا لود شد و اولین چیزی که تام دید سلفیه آوریل لاویل بود:« کویین ما ام قرنی یه پست میزاره ذوق مرگمون میکنه بعد گم و گور میشه! زنده باد کویین!»
میخواست کمی تو اینستا بگرده که الکس مثل وحشی ها پرید تو ماشین:« سلام.»
تام لبخند کوچولو و کمرنگی زد:« سلام. میریم خونه یا برنامه واسه آخر هفته داری؟!»الکس دستش رو لای موهاش برد و از شیشه به بیرون نگاه کرد:« نه برنامه ندارم ولی بیا نهارمون رو بیرون بخوریم دو هفته است از خونه میام دانشگاه از دانشگاهم میریم خونه... کپک زدم تو خونه... هر دومونم که سینگل! کپک ها هم به اندازه ی ما سینگل نیستند!»
تام بلند خندید:« خودتو خیلی دست بالا گرفتی مستر گری! کپک؟ آخه تو میتونی کپک باشی؟ از کپک پنی سیلین درست شده، از تو چی درست میشه؟ تو فوقِ فوقش انگلی!»
ESTÁS LEYENDO
What Happened To Us? - BoyXBoy
Novela Juvenil«چه اتفاقی برای ما افتاد؟» تام با چشمای پر از اشک پرسید. «ما عوض شدیم..» الکس با اخم جواب داد.و سعی کرد اشک هاش رو پشت نگاه عصبانیش مخفی کنه. «اوه چه تغییر بزرگی!» تام مسخره کرد.