-18-

194 30 30
                                        

الکس با داد تقریبن بلندی از خواب پرید و خودش رو روی لحاف‌تشک وسط اتاق کنار ایزابل دید.

ایزابل نگاه متعجب و نگرانش رو به چشم های الکس دوخت و با لحنی که کمی لرزش داشت ازش پرسید:«خوبی؟!»

الکس که عرق سردی روی بدنش نشسته بود هوفی کشید و دوباره دراز کشید.
سعی کرد به خواب کثیفی که دیده بود فکر نکنه.

جواب ایزابل رو داد:«آره.ببخشید بیدارت کردم.»

ایزابل همچنان به حالت نشیته بود. به آرومی گفت:«کابوس میدیدی...»

الکس چشماش رو بشت و ناله کرد:«آرهـــ!»و با دستای بزرگش صورتش رو پوشوند.

ایزابل روی تشکش به سمت الکس دراز کشید و با خواب‌آلودگی گفت:«راجع‌به چی بود؟!»

الکس انگشتاش رو کمی از هم فاصله داد تا از بین اونها به ایزابل نگاه کنه و با لحن شرمیگینی گفت:«سکس با تام!» و دوباره ناله کرد:«لعــــنـتـــــــی!»

چشمای ایزابل درشت شد و با تعجب به الکس نگاه کرد:«عجب!»

الکس دستاش رو از روی صورتش کنار زد اما به تو چشمای ایزابل نگاه نکرد:«من الآن سفت شدم!»

نیشخند خبیثی روی صورت ایزابل به وجود اومد و به آرومی گفت:«خیلی‌ام عالی!»

الکس که حرف ایزابل رو به طعنه و مسخره برداشت کرد، به تندی گفت:«خفه شو!»

ایزابل خنده ی کوتاهی کرد و گفت:«نمیخوام ضدحال باشم ولی اینجا اتاق‌ها دستشویی ندارن باید بری از دستشویی پذیرایی استفاده کنی!»

الکس بلند شد و با ناله گفت:«فک به این زندگی!»

ایزابل با دیدن برجستگی روی شلوار الکس نتونست خنده ی بلندشو کنترل کنه.
برای اینکه صدای خنده‌ش دیگران رو بیدار نکنه لحافش رو گاز میگرفت!

الکس با قدم‌های آهسته از اتاق خارج شد و ایزابل هم موقعیت رو غنیمت شمرد تا به تام پیام بده.

ایزابل به تامی تامز:«یه نفر خواب سکس با تو رو دیده😎اوه‌لا‌لا »

میدونست که تام این ساعت شب حتمن خوابه پس منتظر جواب نموند و گوشیش رو شوت کرد توی جیب کاپشنش.

چند دقیقه بعد وقتی الکس برگشت ایزابل روی تشکش بود و سعی میکرد واکنش خاصی نشون نده:" میخوای حرف بزنی؟"

الکس بدون اینکه نگاهی به ایزابل کنه فقط دراز کشید و لحافش رو کشید روش:" نه!"

ایزابل که به سمت الکس بود فقط کمرش رو میدید.
چند لحظه بعد صدای الکس توی گوشش پیچید:" در واقع آره!"

ایزابل نتونست ذوقش رو مخفی کنه پس گفت:"یس!" سعی کرد آدوم باشه ولی نشد!

الکس همونطور که برمیگشت سمت ایزابل گفت:"آره؟؟!"

ایزابل سعی کرد جمع و جورش کنه:" آره.. منظورم اینه که آ ه خوبه که بخوای راجبش حرف بزنی! آره!" و با لبخندی حرفش رو تموم کرد.

الکس ابروهاش رو کمی بالا فرستاد:" عجیب شدی!"
و بدون اینکه فرصتی به ایزابل بده خودش ادامه داد:" خب... چند وقته همه چیز خیلی پیچیده شده! از وقتی تام رفته یه حس عجیبی دارم... اولش میگفتم عادیه.. چون منو تام از بچگی با هم بودیم و اینکه اینطور از خودم ناامیدش کردم و باعث شدم ازم دور شه پس اینکه حس بدی داشته باشم خیلی عادیه... اما الآن که روزها دارن میگذرن و این حس من داره به طرز عجیبی آزار دهنده میشه چون نمیتونم حس هام رو تجزیه و تحلیل کنم... حس های گنگی دارم که نمیفهمم چی ان! لعنت بهش!" الکس صداش رو پایین میاره. جوری که انگار میخواد موضوع محرمانه ای رو بگه:" من امشب یه وت دریم راجع بهش داشتم!" و با ناله ای از سر حرص چشماش رو به سقف میدوزه:" این مسخرس! من چه مرگمه؟!"

ایزابل لبخندی زد اما کمی ناراحت. دستش رو روی بازوی الکس گذاشت و زمزمه وار گفت:" اینکه از یکی خوشت بیاد مسخره نیست!"

الکس که انگار از شنیدن این جمله شوکه شده باشه شروع به انکار کرد:" نه نه نه! مسئله این نیست! من از تام خوشم نمیاد! یعنی اون طوری که تو میگی خوشم نمیاد."

ایزابل لبخندش رو کمی بزرگتر کرد:" اما اشکالی هم نداره اگه خوشت بیاد! فقط گفتم که بدونی!"


















خیلیییییییی معذرت میخوام بخاطر این مدت که نبودم!😶

فحش به من آزاد😅راحت باشین:")

کوتاه هم هس اما بعدی رو جبران میکنم

What Happened To Us? - BoyXBoyWhere stories live. Discover now