با عشق، تقدیم به:
F_otto
&
POORLARRIE
ممنونم که میخونین😻😻🙈💙💚💛❤تصمیم گرفتم اول هر چپتر یه سوال بپرسم که به اون چپتر ربط داره؛)
# به نظرتون بدترین چیز راجع به مست بودن چی میتونه باشی؟ خاطره ای از مستی دارین؟
- من یه دوست دارم خیلی مشروب میخوره تازه خیلی ام بدمسته!😂 لعنتی کلا موقعیت رو واسه پاچیدن ما فراهم میکنه! یه بار وقتی کلاس زبان میرفتیم این توی بطری نوشابه با خودش آورده بود تازه کلی هم زده بود قبل از اومدن! الان تو کلاس این هی آروغ میزنه! بلند به هرچی میخنده! هی به معلم میگه چه خوشگل شدی😂هی هم به همه تعارف میکرد آخه:بفرمایین! بابا این تن بمیره! جون من! یه قلپ! تو رو جون عمت! من تنها بزنم؟ ساقی کجاس؟ ساقی گم شده! والا تعارف ندارما! بفرمایین باهم بخوریم😂 کلاس بوی گوه گرفته بود اون به کنار😂😂😂😂تام تو جاش تکونی خورد ولی وقتی شقشقهش تیر کشید ناله ی بلندی سر داد و کف دستشو کوبید روی شقیقش.
وقتی دید نتیجه ای حاصل نشد تصمیم گرفت فقط بیخیالش شه و با مسکن آرومش کنه. اما وقتی خواست رو تخت تکون بخوره دستش به چیزی خورد.با تعجب دستشو روی سمت دیگه تخت کشید و احساس کرد آدمی روی تخته.
سریع نشست که البته باعث شد شقیقه.ش دوباره تیر بکشه.
به آدمی که حتی نمیشناخت نگاه کرد اما درواقع چیزی ندید چون اون عملا زیر ملافه ها غیب شده بود!
با چشم هایی که گرد شده بود به اون تپهی کوچیک ملافه نگاهی کرد و با خودش پرسید کی میتونه تو تختش باشه؟!اون آدمی رو که حتی نمیدید رو تکون داد و با صدای گرفتش گفت:«هِی!»
اما اون شخص حتی تکون هم نخورد.
تام بیحوصله محکم تر تکونش داد:«بلند شو ببینم!»
ملافهها کمی تکون خوردند ولی به نظر نمیاومد کسی که زیرشونه قصد بلند شدن داشته باشه.
پس تام با تمام رمقی که تو تنِ خستهش بود مشتش رو، روی ملافه ها کوبید.
«آخ» تام صدای اون رو شنید
تام:«بلند شو ببینم تو، تو تخت من چه گوهی میخوری؟»
ملافه ها کنار رفت و تام با یه مرد میشه گفت میانسال روبهرو شد که با چشمایی خسته به تام نگاه میکرد.تام سرفه ی ساختگی کرد تا زیاد به اون مردِ میانسالِ جذاب با چشماس سبز خیره نشه و گفت:«میشه بگی تو تخت من چیکار میکنی؟اصلا چطوری اومدی اینجا؟»
مرد چشم سبز نگاهش رنگ تعجب گرفت اما چیزی نگفت.
تام سرشو با دستاش گرفت و از رو تخت بلند شد تا به سمت حموم اتاقش بره و همونطور،به مردی که تو تخت بود گفت:«داداش نمیشنوی؟ میگم پاشو بــ...آخ!!» وقتی با دیوار برخورد کرد چشمشو باز کرد و روبه دیوار داد زد:«دیشب اینجا یه در لعنتی بود!»
YOU ARE READING
What Happened To Us? - BoyXBoy
Teen Fiction«چه اتفاقی برای ما افتاد؟» تام با چشمای پر از اشک پرسید. «ما عوض شدیم..» الکس با اخم جواب داد.و سعی کرد اشک هاش رو پشت نگاه عصبانیش مخفی کنه. «اوه چه تغییر بزرگی!» تام مسخره کرد.