-19-

158 33 22
                                    

تقدیم به:
POORLARRIE
بخاطر کامنتای قشنگش😍😗😙💜💛💚💙❤

عیدتونم مباررررررررررک دارلینای من



چند روز بعد از اینکه الکس تونست راجع به حس های جدید و عجیب و غریبش با ایزابل حرف بزنه اون الان روی تختش تو آپارتمان تام دراز کشیده و سعی داره کتابش رو بخونه. اما حواسش پرت میشه.

الکس با حرص کتاب رو میبنده و میکوبدش روی تخت:" اصلن اعصابم خرابه!"

از رو تخت بلند میشه و همونطور که تو اتاقش قدم میزنه سعی میکنه حواسش رو متمرکز نگه داره:" من حواسم همینجاس! آره البته! فکرم اینجاس... من اصلن به خوابم فکر نمیکنم! اصلن! و همچنین اصلن به این فکر نمیکنم که چه حس عجیب و گرمی داشتم!"

دستش رو لای موهاش فرو میکنه و تلاش میکنه که اون خواب رو از ذهنش بیرون کنه...

اما وقتی میبینه که نمیشه فقط روی لبه ی تختش میشینه و با لحن مستاصلی با خودش حرف میزنه:" شایدم باید بهش فکر کنم!" دوباره بلند میشه و همونطور که نگاهش به لپ تاپشه میگه:" آره من باید راجع به این تحقیق کنم..."

لپ تاپ رو از رو میز چنگ میزنه و راه میوفته به سمت پذیرایی:" حالا شاید چند تا هم پورن دیدم!"

***************

تام که روی چمن ها دراز کشیده بود دستاش رو روی چمن میکشید و رطوبتش باعث میشد لبخند بزنه.

صدای مادرش رو از فاصله ی تقریبن نزدیکی شنید:" سرت درد میگیره تام بلند شو!"

به آرومی جواب داد:" باشه!" و از حالت خوابیده در اومد.

همونطور که نشسته بود چشماشو بست و سرش رو روی زانوهای جمع شدش گذاشت. دوباره مشغدل بازی با چمن ها شد.

مثل روانی ها اونارو میکند و مینداخت!
و دوباره!

اینبار صدای پدرش رو شنید:" تام میخوایم ناهار بخوریم."

تام بدون اینکه بلند شه گفت:" نوش جون!"

دوباره مادرش گفت:" نمیخوری؟!"

تام سوییتشرتی که پیشش بود رو به حالت به بالشت درآورد و دوباره گذاشتش زیر سرش و دراز کشید:" نه اصلن اشتها ندارم."
و چشمهاش رو بست.

وقتی صدای تیک تیک شنید فهمید که اونها شروع کردند به غدا خوردن.

تازه میخواست حرفی بزنه که گوشیش زنگ خورد.

What Happened To Us? - BoyXBoyWhere stories live. Discover now