2

1.2K 157 86
                                    

Smile,and then start^~^🌈
_____
«د.ا.د.سوم شخص»

لویی با صدای گوش خراش آلارم گوشیش که دقیقا کنار بالشش بود چشماشو باز کرد و وقتی نور شدیدی از پنجره به صورتش تابید دوباره چشماشو بست.

با چشمای بسته گوشیشو برداشت و صدای سرسام آورش رو خفه کرد و گذاشتش کنار.

چشماش رو باز کرد و چند بار پشت سر هم پلک زد و وقتی به نور عادت کرد از تختش اومد پایین.

بدون مرتب کردن تختش خمیازه کشان و با موهای ژولیده و جورابی که فقط یک پاش رو پوشونده بود از اتاقش خارج شد و به سمت دستشویی رفت.

هیچ نظری درمورد اینکه لنگه ی دوم جورابش کجاست نداشت.
شاید دیشب توی خواب از پاش دراومده؟
و شاید هم انقدر خوابش میومد که یادش رفت بپوشتش!

بعد از اینکه مسواک زد برگشت به اتاقش و جورابش رو درآوردو انداخت یه گوشه!
حتما بعدا برش میداره!

موهای ژولیدش رو تا حدودی مرتب کرد و رفت سمت آشپزخونه.
نون ها رو گذاشت توی دستگاه تست و برگشت به اتاقش که لباس مناسبی برای امروز انتخاب کنه.

اون بر خلاف همیشه استرس داشت.
برای چیزهای شومی که ممکن بود پیش بیاد!
اون از ناامید کردن مادرش بیزاره و نمیخواد که امروز مادرشو با یه اجرای مضخرف ناامید کنه!

در حالی که آهنگی که برای امروز آماده کرده بود رو زیر لب میخوند یه پیراهن مردونه ی آبی کمرنگ و شلوار جین از توی کمدش بیرون آورد و پوشید.
یه ژاکت نازک خاکستری هم روش پوشید و یه کروات سیاه هم چاشنی تیپ امروزش کرد.

با صدای تق تق در سرشو سمت در برگردوند و جواب داد.

"بله؟"

"لویی؟میتونم بیام تو؟"

صدای جوآنا رو شنید و دعا کرد که اون با سر و صداهاش باعث بیدار شدنش نشده باشه!

"البته مامان!"

در باز شد و جوآنا با لبخند دلگرم کننده ایی وارد اتاق لویی شد.
نگاهی به لباساش انداخت.

"اوه حاظر شدی؟خیلی خوشتیپ شدی پسرم"

لویی لبخند دندون نمایی زد.

"از این زاویه چطورم؟"

گفت و شونش رو برداشت و ازش به عنوان میکروفون استفاده کرد و ادای خوندن درآورد.
جوانا خندید.

"تو از هر جهتی بهترینی لویی!حالت بیا بریم صبحانه بخور."

لویی با شنیدن کلمه ی صبحانه از دهن جی هینی کشید و با سرعت دوید سمت آشپزخونه.
تمام آشپزخونه بوی نون سوخته میداد و دو تیکه کربن هم توی دستگاه تست به لویی دهن کجی میکردن!

"شت"

لویی با عحز گفت.

"اوه لویی!!تو که هیچوقت ازین کارا نمیکردی!!..لطفا ازین به بعد هم دیگه اینکارو نکن!"

جوانا گفت و به لویی چشم غره رفت و نون های کربن شده رو توی سطل آشغال انداخت و نون های سالم رو توی دستگاه گذاشت.

"امروز فقط من باهات میام و لاتی پیش خواهرات میمونه،امیدوارم ناراحت نشی!"

اگر لاتی هم میومد قطعا لویی حس بهتری داشت چون لاتی واقعا یک منبع انرژی مثبت و امید برای لوییه!
با اینکه سنش کمه همیشه تو خیلی کارا به لویی کمک کرده.

"نه اصلا!"

جوانا لبخند پر افتخاری به لویی زد و صبحانه رو جلوش گذاشت.

**

"یه ذره هم شک ندارم که موفق میشی لویی!خودت رو نباز باشه؟اونا باید از خداشون باشه که تورو قبول کنن!"

لاتی برای آخرین لحظات گفت تا به برادرش که خیلی براش عزیز بود اعتماد به نفس بده.
درسته که اونا از نظر پدری متفاوتن ولی مثل یه روح تو دو بدنن و به هم وابستن.

"ممنون لاتی اعتماد به نفسم از اوج صدای کِلی کلارکسون هم بالاتر رفت!"

لویی گفت و برای تشکر گونه ی لاتی رو بوسید و بعد از خدافظی با جی سوار ماشین شدن و راه افتادن.

**

"میدونم داری به این فکر میکنی که اگه موفق نشی چی میشه!جوابت اینه که هیچ چیزی تغییر نمیکنه لویی!!ما برمیگردیم خونه و به زندگی عادی روزمرمون ادامه میدیم!تو نباید تحت هیچ شرایطی خودت رو سرزنش کنی!خب؟"

جوانا گفت و لویی از حس مادرانه ی اون برای خوندن افکار درهمش متعجب شد.

"من فقط یکم استرس دارم!"

"تو قراره موفق بشی لویی!اسم تو همه جا از دهن همه ی مردم شنیده میشه در حالی که دارن از استعداد و صدای خاصت حرف میزنن!خودتو باور داشته باش!باشه لویی؟"

لویی با قدردانی سرشو تکون داد و به شماره ی داوطلبیش و بعد به آرم اکس فکتور کنارش نگاه کرد و لبخند زد.

این میتونه یه شروع تازه برای یه زندگی رویایی باشه..
لویی رویاهای خیلی بزرگی توی سرش داشت!
اون همیشه بلند پرواز بوده و این باعث میشه توی ذهنش خودش رو در حال گرفتن جوایز متعدد
در جشنواره های مختلف جهانی، قدم زدن روی فرش قرمز و دست تکون دادن برای طرفدارایی که با جیغ و هیجان اسم لویی تاملینسون رو صدا میزنن تصور کنه.
ولی لویی در عین بلند پروازی اعتماد بنفس خیلی پایینی داره و از این ویژگی خودش متنفره.

اون صدای نازک و لطیفی داره در صورتی که معتقده صدای یه پسر باید بم و مردونه باشه!

اما اعتماد بنفس پایینش هیچوقت مانع علاقش به خوندن و شرکت در مسابقات خوانندگی مدرسه ها نشد.

در واقع این همیشه جوانا و لاتی بودن که اونو برای انجام کارایی که جرئتشو نداشت به جلو هل میدادن.
اونا جای اعتماد بنفس و جرئت رو برای لویی پر میکنن.

و باعث شدن که لویی الان..برای تست دادن توی معتبرترین برنامه ی استعدادیابی یعنی اکس فکتور اینجا باشه..

__________
سلام🐸👋
خوبید؟!

گایز لطفا اگه داستان نقصی داره بگید برطرفش کنم😺
سوالی چیزی هم دارید بپرسید♥
کامنت و ووت یادتون نره وگرنه با خیار محلیم میام سراغتون از اون خار دارام هستا😐💜✨💦

دوستاتونم تگ کنید😐

بای^^🍷

Love.
Lavender💜🍀

|Larry Stylinson|Where stories live. Discover now