5

1K 157 98
                                    

⤵برای تاثیر بیشتر لطفا⤵
خوب به عکس نگاه کنید.
لبخند بزنید:)
برگردید به هفت سال پیش و خودتونو کنارشون..حاظر در تمام مومنتای به یاد موندنیشون تصور کنید.
صورتای احمقشونو بوس کنید.
و بعد شروع کنید^^ 3>
[این تیکه ازین به بعد اول اکثر پارتا هست؛)]
****
«د.ا.د.هری»

"باشه مامان  سومین باره که اینو میگی"

گفتم و پوفی کشیدم.
دست از سفارش کردن من برنمیداره!
یادت نره غذاتو کامل بخوری!
شبا دیر نخوابی!
هرروز برو حموم!
پرحرفی نکن!
شلخته بازی در نیار!
لباساتو تا کن و بعد جا به جا کن!
فست فود نخور!
اهههه!
جوری باهام رفتار میکنه که انگار ده سالمه!

"پس هرروز زنگ بزن باشه؟"

سرمو تکون دادم و با شنیدن بوق کوتاه ماشسن هیجان دوباره توی دلم فوران کرد!
درست مثل اینکه بطری نوشابه رو تکون بدی و بعد بازش کنی!

"اوه باید بری!مواظب خودت باش عسلم،باشه؟"

مامان در حالی که چشماش خیس بود گفت و تو بقلش فشردم و صورتمو غرق بوسه کرد.
قراره دلم خیلی براش تنگ بشه!
کاش میشد ادامه ی برنامه هم توی همین شهر باشه چون نمیدونم قراره بدون اعتماد به نفسایی که مامان،رابین و جما بهم میدن چجوری برم روی صحنه!
اونم با چهارتا آدم جدید!
از بغل مامان اومدم بیرون و رفتم سمت رابین

"موفق میشی پسر،دلمون برات تنگ میشه"

رابین گفت و زد رو شونم

لبخندی بهش زدم بعد از اینکه هیکل نرمشو بغل کردم رفتم سمت جما و تو بقلم فشردمش.

"دلم برات تنگ میشه قورباغه ی زشت!ولی سعی کن دیر برگردی!باشه؟"

اول تعجب کردم ولی بعد منظورشو فهمیدم.
هر کی حذف شه برمیگرده خونه و واسه همین اون ازم خواست که دیر برگردم و حذف نشم.
خواهر بزرگه ی احمقم:)

"منم دلم برات تنگ میشه جمز!مواظب خودت باش خب؟"

جما در حالی که چشماش کمی خیس شده بود خندید و با مشت زد به بازوم.

"ببین کی به کی میگه!خودت مواظب باش اون چهارتا پسر دیگه نخورنت!"

خندیدم و با صدای بوق مجدد چمدونمو بلند کردم.

"حسابی معطل موندن!باید برم، پس..خدافظ!"

اونا تا دم در باهام اومدن و وقتی سوار ماشین شدم رفتن تو.
اوه خدا!هیچوقت نمیدونستم انقدر بهشون وابستم!
این مسابقه واقعا داره بعد های مختلف زندگیم که خودم ازشون خبر نداشتمو جلوی چشمم میاره!

«د.ا.د.سوم شخص»

بعد از مدت طولانی ایی به مقصد رسید و حسرت خورد که تمام طول راه رو تنها بوده!
مثل اینکه کس دیگه ایی از ردیچ نبود!
پیاده شد و ساکش رو دنبال خودش کشید.
هتل لوکس و باشکوهی بود و هری از اکس فکتور جز این انتظاری نداشت!

|Larry Stylinson|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang