پشت کلمات قایم میشود*
ببخشید ببخشید ببخشیدددددد:(🍉
امروز پس از مدتها تونستم بنویسم و دارم از خوشحالی میمیرم چون واقعا عذاب آور بود که نمیشد بنویسم :))
دلم براتون تنگ شده بود اما اجازه دارید با چاقو،شمشیر و.... منو بکشید^^🍫خب این پارت خیلی کم و مزخرف شده
ولی هپ یو انجوی ایت:]💙لویی دستمال تولت رو از بالای پله ها به سمت لیام پرت کرد و به شلختگی خونه اضافه کرد.
لی-وات د هل لویی
لیام با حرص گفت و اومد بالا تا لویی رو بگیره.
ولی لویی سریع از زیر دستش فرار کرد و دیوید پایین پله ها،
اصلا نمیدونستن که این دیوونه بازیها و دنبال هم کردنا از کی و برای چی شروع شد.هری روی صندلی راحتی لم داده بود که نایل و لیام یه بالش بزرگ رو پرت کردن روش و هری زیرش مدفون شد و صدای خفه شدن درآورد و دست و پا زد.
لویی به صورت نمایشی دستشو سمت هری دراز کرد و بغض کرد و برای گرفتن انتقام هری یه بالش از روی زمین برداشت و به سمت نایل و لیام پرت کرد.
تنها کسی که در آرامش تو خونه راه میرفت و مسواک میزد زین بود.
ز-واس هپنین؟
زین با دهن پر از کف گفت و بدون اینکه منتظر جواب بمونه رفت توی دستشویی تا دهنشو بشوره.
ن-بوی چیه؟بوی دماغ لوییه؟
نایل با خنده گفت و لیام بو کشید و متفکر گفت:
لی-بوی دماغ لویی و کون هریه.
لویی انگشتشو گرفت سمتشون و هری که حس کرده بود واقعا یه بویی داره میاد چشماش یهو گرد شدن،
بالشو انداخت کنار و در حالی که به سمت آشپزخونه میدوید گفت:ه-صبحانه سوختتتت.
نایل با شنیدن حرف هری یه پاشو از نرده رد کرد تا بپره پایین که لیام گرفتتش.
لی-چرا اینجوری میکنی از پله ها برو.
نایل به ارتفاع نگاه کرد و اونیکی پاشو هم رد کرد و پرید روی مبل.
لی-وات د فاک آخهههههه
*~*~*~*~*
لو-گادد،مامانمههه.لویی گفت و مثل فنر از روی مبل پرید و به سمت در پرتاب شد وقتی که صدای زنگ در رو شنید.
هری هم بعد از لویی بلند شد تا به استقبال جوانا بره.
بقیه ی پسرا هم مثل جوجه پشت اونا راه افتادن.
لویی درو باز کرد و وقتی مادرش رو با یه لبخند بزرگ و دلنشین دید محکم بغلش کرد.
لو-اوه ماماااان..نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
|Larry Stylinson|
Fiksi Penggemarاینجا هیچ وهم ، خیال یا افسانه ای نیست.. اینجا همه چیز شیرین و قابل لمسه..! درست مثل یه فلش بک به خاطرات خوب قدیمی:)