مرسی که کامنتا و ووت های چپتر قبل انقد کم بود💛
هپ یو انجوی ایت💙
ه،لو،لی،ز،ن-به سلامتی
گیلاس های حاوی مشروبشون رو به هم زدن و با شادی مضاعفی که حاصل از الکل و قبول شدنشون برای هفته بعد بود اونارو سر کشیدن.
لو-اوه خدااا!این چقدر شیرینهههه..اوممم
لویی که تا حدودی مست شده بود به الکل تلخ گفت شیرین..این احتمالا به خاطر شیرین بودن حس حذف نشدنه که هنوز هم زیر دندوناشه!
ز-خفه شو لویی،این تلخه.
لو-شیرینه!
زین پوفی کشید و گیلاس خالیشو دوباره از مشروب پر کرد.
الکل میتونه بدترین چیز برای جشن گرفتن و سلامتی باشه،ولی نه برای پنج تا پسر دیوونه و البته بدمست!!لویی لبخند ملیحی زد و صورتشو به صورت هری که کنار نشسته بود نزدیک کرد و با یه لبخند بزرگ و زمزمه وار گفت:
لو-این شیرینه..مثل تو هزا.
هری آب دهنشو قورت داد و به فاصله ی کم لویی با خودش نگاه کرد.
بخاطر الکلی که توی رگهاش جریان داشت بدنش گرم شده بود و حالا لویی دقیقا مثل یه آتیشه که این الکل رو جوش میاره..بدون اینکه بخار شه!پسرا با شنیدن حرف لویی شروع به سر و صدا و اذیت کردنش کردن.
و صداهایی مثل "اووووووو،هییییی،جوووون و.."
از خودشون درآوردن.لویی بی توجه بهشون صورتشو جلوتر برد و آروم گونه ی هری رو بوسید و بعد عقب رفت.
گونه های هری صورتی شده بود و بعد از اینکه لویی ازش فاصله گرفت یه گیلاس دیگه برای خودش ریخت و سر کشید.
لی-بسه دیگه بیشتر بخوریم هممون امشب نئشه میشیم.
لیام که از همه کمتر خورده بود گفت و بطری های مشروب رو برداشت و رفت سمت آشپزخونه.
ز-نهههههههه ددی وایساااااا..فقط امشبببب
زین ادای گریه درآورد و لب پایینشو داد بیرون و هری و لویی هم تو نق نق کردن همراهیش کردن.
ن-من میرم بخوابم
نایل بی تفاوت بلند شد و در حالی که کمی تلوتلو میخورد از پله ها بالا رفت و پسرا که کاملا پوکر بهش نگاه میکردن رو تنها گذاشت.
لیام برگشت به نشیمن و وقتی دید نایل داره میره گفت:
لی-میخوای بخوابی؟
ن-آره،دیگه چیزی برای خوردن نیست.
گفت و پوفی کشید.
لویی خندید و گفت:لو-من اینجا یه چیزی واسه خوردن دارمااااا.
لویی گفت و در برابر چشمای گرد پسرا دستشو به سمت شلوارش برد.
نایل با دیدن کاری که لویی میخواد بکنه جیغ کشید و رفت تو اتاق.
هری به خودش اومد و با گرفتن دستای لویی جلوشو گرفت.
بد مستی تا کجا؟
BẠN ĐANG ĐỌC
|Larry Stylinson|
Fanfictionاینجا هیچ وهم ، خیال یا افسانه ای نیست.. اینجا همه چیز شیرین و قابل لمسه..! درست مثل یه فلش بک به خاطرات خوب قدیمی:)