35

958 151 242
                                    

ببخشید که دیر شد😃🙏🐌🍋
هُپ یو انجوی ایت:)💙

هر پنج پسر روی مبلا نشسته بودن و با اشتها شامشون که پیتزا بود میخوردن.
این پیتزا رو هم از صدقه سری نایلر داشتن که وقتی داشت با زین و لیام به خونه بر میگشت پیشنهاد داد که بخرن،وگرنه الان باید گرسنه میخوابیدن.

زین وقتی دید لویی داره با یه لبخند شیرین و زیر چشمی (من مردمممممحپذحذنذحن😭😍💜)به هری که پیتزاشو میخورد نگاه میکنه نیشخندی زد و گفت:

ز-لبخند ژکوند میزنی تامو..خبریه؟!

لویی نگاهشو از هری گرفت و گازی به پیتزاش زد و با دهن پر گفت:

لو-نه،چه خبری؟!!

زین سرشو تکون داد و بیخیال شد.
بهرحال اگر خبری بود بالاخره بهشون میگفتن..نه؟!

لی-این هفته تم اجرا هالوینه

لیام متفکر گفت و به این فکر کرد که با گریم یه خوناشام چه شکلی میشه..

ز-اوهوم..خفنه.

لو-من و تو با گریم خفن میشیم..لیامم حالا میشه یه کاریش کرد از اون قیافه ی خرس مهربون در بیاد..ولی هری و نایل..امکان نداره.

لویی گفت و درحالی که ابروهاشو بالا انداخته بود یه گاز دیگه از پیتزاش زد.

ن-چرا؟؟؟

نایل متعجب گفت و هری بیخیال بهشون نگاه کرد.

ز-خب شما دوتا خیلی کیوت و نرم و نینی و این حرفایید..با هزار تا گریمم از این قیافه ی باتمتون بیرون نمیاید.

هری صداش دراومد و با اخم مسخره و با عصبانیت ساختگی پیتزاشو تو جعبش کوبید.

ه-وات ده فاک؟باتممم؟؟

لویی میخواست بلند بخنده ولی جلوی خودشو با فشار دادن لباش رو هم گرفت و وانمود کرد داره ناخوناشو نگاه میکنه تا هری از دستش عصبانی نشه.

ز-شک داری هری؟تو خیلی.......خیلی.....خیلی باتمی....خیلی...

هری دهنشو باز کرد که چیزی بگه ولی نایل گفت:

ن-زین بعدا حسابتو بخاطر اینکه گفتی من باتمم میرسم..ولی آره..هری یه مظهر باتمیت واقعیه.

ز-آره..الهه ی باتمیت.

هری که قرمز شده بود با صدای بلند گفت:

ه-وات د اکچوال فاک؟؟؟؟

لو-آووووو پامپکین منو اذیت نکنید..

لویی با خودشیرینی گفت و رفت سمت هری و بغلش کرد و سعی کرد بلند نزنه زیر خنده.

لو-تو میتونی تاپ هم باشی هزا..اونقدرا هم باتم نیستی..در واقع این اصلا مسئله ی مهمی نیست.

|Larry Stylinson|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang