ببخشید که دیر شد😃🙏🐌🍋
هُپ یو انجوی ایت:)💙هر پنج پسر روی مبلا نشسته بودن و با اشتها شامشون که پیتزا بود میخوردن.
این پیتزا رو هم از صدقه سری نایلر داشتن که وقتی داشت با زین و لیام به خونه بر میگشت پیشنهاد داد که بخرن،وگرنه الان باید گرسنه میخوابیدن.زین وقتی دید لویی داره با یه لبخند شیرین و زیر چشمی (من مردمممممحپذحذنذحن😭😍💜)به هری که پیتزاشو میخورد نگاه میکنه نیشخندی زد و گفت:
ز-لبخند ژکوند میزنی تامو..خبریه؟!
لویی نگاهشو از هری گرفت و گازی به پیتزاش زد و با دهن پر گفت:
لو-نه،چه خبری؟!!
زین سرشو تکون داد و بیخیال شد.
بهرحال اگر خبری بود بالاخره بهشون میگفتن..نه؟!لی-این هفته تم اجرا هالوینه
لیام متفکر گفت و به این فکر کرد که با گریم یه خوناشام چه شکلی میشه..
ز-اوهوم..خفنه.
لو-من و تو با گریم خفن میشیم..لیامم حالا میشه یه کاریش کرد از اون قیافه ی خرس مهربون در بیاد..ولی هری و نایل..امکان نداره.
لویی گفت و درحالی که ابروهاشو بالا انداخته بود یه گاز دیگه از پیتزاش زد.
ن-چرا؟؟؟
نایل متعجب گفت و هری بیخیال بهشون نگاه کرد.
ز-خب شما دوتا خیلی کیوت و نرم و نینی و این حرفایید..با هزار تا گریمم از این قیافه ی باتمتون بیرون نمیاید.
هری صداش دراومد و با اخم مسخره و با عصبانیت ساختگی پیتزاشو تو جعبش کوبید.
ه-وات ده فاک؟باتممم؟؟
لویی میخواست بلند بخنده ولی جلوی خودشو با فشار دادن لباش رو هم گرفت و وانمود کرد داره ناخوناشو نگاه میکنه تا هری از دستش عصبانی نشه.
ز-شک داری هری؟تو خیلی.......خیلی.....خیلی باتمی....خیلی...
هری دهنشو باز کرد که چیزی بگه ولی نایل گفت:
ن-زین بعدا حسابتو بخاطر اینکه گفتی من باتمم میرسم..ولی آره..هری یه مظهر باتمیت واقعیه.
ز-آره..الهه ی باتمیت.
هری که قرمز شده بود با صدای بلند گفت:
ه-وات د اکچوال فاک؟؟؟؟
لو-آووووو پامپکین منو اذیت نکنید..
لویی با خودشیرینی گفت و رفت سمت هری و بغلش کرد و سعی کرد بلند نزنه زیر خنده.
لو-تو میتونی تاپ هم باشی هزا..اونقدرا هم باتم نیستی..در واقع این اصلا مسئله ی مهمی نیست.
KAMU SEDANG MEMBACA
|Larry Stylinson|
Fiksi Penggemarاینجا هیچ وهم ، خیال یا افسانه ای نیست.. اینجا همه چیز شیرین و قابل لمسه..! درست مثل یه فلش بک به خاطرات خوب قدیمی:)