32

911 139 78
                                    

هُپ یو انجوی ایت💙

اون روز صبح وقتی لویی از خواب سنگینش بیدار شد و از تختش جدا شد،یه کاغذ روی در اتاق دید که نشون میداد پسرا رفتن بیرون و زود بر میگردن.

این تقصیر خود لویی بود چون هرچقدر صداش کردن بیدار نشد و فقط چیزایی مثل "اوف،اه،مجنحتخ " و همچین چیزایی میگفت و مثل یه بچه گربه بیشتر زیر پتوی گرمش میخزید.

وقتی از اتاق بیرون رفت، به سمت  آشپزخونه رفت و غذاشو خورد و کمی غذا هم برای کوین عزیزش برداشت.

غذاشو براش ریخت و بعد از اینکه یکم نازش کرد و قربون صدقه ی اون پرنده رفت خواست بره یه دوش کوچیک بگیره که چیزی به ذهنش رسید..
اون خیلی وقته که بخاطر حضور پسرا نتونسته این کارو بکنه!

این موقع صبح قطعا خیلی عجیبه که بخواد با خودش ور بره ولی میخواست از موقعیت و تنها بودنش استفاده کنه،معلوم نبود که دوباره کی قراره تنها باشه و خب اون دلش برای اون حس فوق العاده تنگ شده بود..دیکش هم همینطور!!(😈🍭)

پس تصمیم گرفت قبل از دوش گرفتن یه فیلم پورن ببینه و بعد بره تو حموم و به دیک عزیز و دلتنگش سلام کنه:)!

رو تخت نشست و تو گوشیش یه فیلم گی پورن سرچ کرد و وقتی یدونه خوبشو که بین دوتا تویینک بود پیدا کرد مشغول دیدنش شد.

لباشو گاز گرفته بود و با چشمای خمار به صفحه ی گوشیش نگاه میکرد.
وقتی پسر دیک پسر دیگرو تو دهنش برد لویی حس کرد دیکش تو باکسرش داره تکون میخوره و صداش میکنه "لوویی،لوییی،هللللپ می!"

وقتی اون پورن با به فاک رفتن یکی از پسرا تموم شد لویی گوشیشو پرت کرد کنار و رفت سمت حموم،
خیلی سریع لخت شد و رفت زیر دوش آب گرم.
به دیک قرمز و بزرگ شدش نگاه کرد و لباشو گاز گرفت،
شامپو رو برداشت و ریخت کف دستش و دیکشو تو دستش گرفت و تکونش داد و آه بلندی از گلوش خارج شد..(فاک دیس شت ایم اوت:|💔)

اون مشغول ور رفتن با خودش شد..غافل از اینکه یه پسر فرفری داره از پله ها بالا میاد و ممکنه صدای نازک و هورنیشو بشنوه!

و همینطور هم شد.

هری که تصمیم گرفته بود با پسرا نره و پیش لویی بمونه و تا الان تو حیاط بود وقتی داشت از جلوی حموم رد میشد صدای ناله ی بلند و نازک لویی رو شنید...
اخم ریزی کرد و فکر کرد نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟
به در حموم نزدیک شد و وقتی دید ناله های لویی از روی درد نیست و از روی لذته آب دهنشو قورت داد و قرمز شدن صورتش رو حس کرد.

ناله های اون گربه ی جقی نازک،ملتمس و خیلی سکسی بود.
هری قبلا وقتی به لویی زنگ زده بود اون داشت خودارضایی میکرد..ولی الان ماگرا فرق داره و اون بطور مستقیم میتونه اون ناله های بهشتی رو توی گوشش داشته باشه.

|Larry Stylinson|Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ