buenos días ;)♡
لویی با شنیدن صدای زنگ در،دست از چپوندن مارشملو ها تو دهن نایل کشید و به سمت در رفت.
لو-قورتشون ندیااااا هنوز باهات کار دارم جوجه ایرلندی
بلند گفت و درو بازکرد.
با دیدن هری لبخندی زد و کنار رفت.لو-سلام هزا
ه-اوه خدایا دارم دستشوییمو میریزیم لطفا برو کنار لویی.
پاهاشو به هم چسبونده بود و خم شده بود.
لویی با خنده رفت کنار و هری با سرعت به سمت دستشویی شلیک شد.
لویی برگشت به سمت نشیمن و با دیدن دهن خالی نایل داد زد:لو-چرا قورتشون دادددی
و رفت سمت نایل برای تنبیهش با تمام قدرت شروع کرد به کشیدن لپاش.
ن-آیییییی..آییی لویی لپام جرررر خورد..آخخخخ..خوشمزه بودن نتونستم تحمل کنم..آییییی ولشون کنننن
نایل با لپای کشیده شده که باعث میشد صداش بانمک بشه میگفت.
لو-باشه خودت خواستی
لویی گفت و لپاشو ول کرد و انگشتای شصتشو پشت لب نایل گذاشت.
ن-نهههههههههه!لویی خواهش میکنمممم!
نایل داد زد و شروع کرد به دست و پا زدن.
لویی با لبخند خبیثی بیشتر رو نایل خم شد و با بی رحمی یه سیبیل آتشین جهنمی بهش داد.ن-آیییی مرتیکههه ی فاکر نکنننن..گمشو کنار از رو منننن
لویی که به خواستش رسیده بود با چشمایی که شرارت ازش میبارید رفت کنار و با رضایت به صورت قرمز و پشت لب قرمز تر نایل نگاه کرد.
چشمای نایل پر از اشک شده بود و با تفرت به لویی نگاه میکرد.لی-چقد سر و صدا میکنید..خفه شید دو دیقه میخوام با مامانم حرف بزنم
لیام از تو اتاق داد زد.
زین روی کاناپه نشسته بود و هندزفری تو گوشش بود و چشماش بسته بود.ن-سیبیلام بی حس شدن عوضی!
لویی شیطانی خندید و بسته ی مارشملو رو برداشت و مشغول خوردن شد.
هری در حالی که لباساشو عوض کرده بود از پله ها پایین اومد و کنار لویی نشست شد.ه-آخیییش
گفت و مارشملویی که لویی داشت به سمت دهنش میبرد رو قاپید و گذاشت تو دهن خودش.
لو-قرارت چطور پیش رفت کاپ کیک؟
لویی گفت و هری عجیب نگاش کرد.
ه-کاپ کیک؟!این از کجا دراومد؟!
لویی موهای هری رو بهم ریخت و دستشو بینشون نگه داشت.
لو-از اینجا
ه-هممم
هری گفت و سرشو رو شونه ی لویی گذاشت و چشماشو بست.
لویی ریز خندید و به دست کشیدن تو موهای هری ادامه داد.
YOU ARE READING
|Larry Stylinson|
Fanfictionاینجا هیچ وهم ، خیال یا افسانه ای نیست.. اینجا همه چیز شیرین و قابل لمسه..! درست مثل یه فلش بک به خاطرات خوب قدیمی:)