عیدتون مبارررررررک*-*
امیدوارم بهترین سال عمرتون رو داشته باشید و امسال براتون پر از آبنبات و مارشملو و کام اوت و چیزای شیرین باشه.^^💜
اینم عیدی منننن🍭🍀
شما هم ووت و کامنت یادتون نره♡هُپ یو انجوی ایت💙
نایل نشسته بود کنار هری و به صورتش زل زده بود و هر چند ثانیه انگشتشو به جای محو چال روی لپش میزد.
از وقتی که زین و لیام و نایل برگشتن هری همش به دیوار زل میزنه و میره تو هپروت.
لویی هم مثل بدبوی ها رفتار میکنه و حتی وقتی میخواست بگه سلام
با یه لبخند شیطانی گفت.این لبخند های شیطانی دلیلی جز فرضیه ای که تو ذهنش بود، نداشت.
ولی اینکه هری اونو دیده باشه و به همین دلیل تحریک شده بود،براش فقط در حد یه فرضیه بود.هری همچنان تو هپروت بود ولی نایل بیخیالش شده بود و تو سکوت نگاهش بین نگاه های زین و لیام میچرخید.
زین و لیام هم مثل نایل بعد از اینکه دیشب هری لویی رو برد حیاط و بعد لویی با یه لبخند خیلی بزرگ و چشمای براق اومد خوابید یجورایی مطمئن شدن یه احساسی بین این دو نفر هست،
و اینکه هر دفعه اون سه نفر مچ نگاه خیرشون به هم رو میگرفت باعث میشد بیشتر مطمئن بشن.زین نگاه کوتاهی به لویی که سرش تو گوشیش بود انداخت و بعد به هری که خمیازه میکشید انداخت،
ضربه ی آرومی به بازوی لیام زد و توجهشو جلب کرد،
بدون اینکه چیزی بگه با چشماش به هری و لویی اشاره کرد و بعد به در.
لیام سرشو تکون داد و بعد زین یه بشکن آروم برای نایل زد که توجه اونم جلب کنه،اون اشاره هارو برای پسر ایرلندی هم انجام داد و بعد هر سه نفر بلند شدن و به سمت در رفتن.لویی سرشو بلند کرد
لو-کجا میرید؟
زین فقط چشمکی به لویی زد و از خونه خارج شدن..
لویی لباشو کشید تو دهنش و به هری نگاه کرد،لویی باهوش بود پس فهمید که پسرا برای اینکه اون با هری تنها باشه رفتن بیرون.
ولی الان که لویی آمادگی گفتن چیزیو نداره!
از قیافه ی هری هم معلومه که اصلا آمادگیشو نداره!بدون اینکه چیزی بگه از جاش بلند شد و به سمت در رفت،
نگاه هری رو تا وقتی درو ببنده روی خودش حس میکرد.
به سمت پشت حیاط رفت و زین با دیدنش گفت:ز-وات ده فاک؟؟
لیام و نایل هم برگشتن سمت لویی
لو-خب،میدونم شما همه چیزو میدونید پس لازم نیست توضیح بدم،فقط الان آمادگیشو ندارم!
لی-تو که تا ده دیقه قبل همش نیشخند میزدی!!!الان میگی آمادگیشو نداری؟
لو-نیشخند چه ربطی به آمادگی داره لیام؟
YOU ARE READING
|Larry Stylinson|
Fanfictionاینجا هیچ وهم ، خیال یا افسانه ای نیست.. اینجا همه چیز شیرین و قابل لمسه..! درست مثل یه فلش بک به خاطرات خوب قدیمی:)