7

978 148 240
                                    

⤵برای اثر بخشی بیشتر⤵
اول برید تو پلی لیستتون:)
آهنگ موردعلاقتون از واندی،هر چی که هست رو پلی کنید:)
لبخند بزنید:)
باز هم لبخند:)
خودتون رو در حالی تصور کنید که مثل یه روح تو تمام اتفاقای هفت سال پیش حظور داشتید:)
تو تمام مومنتا:)
حالا میتونید شروع کنید:)🍹💜
(کارایی که میگمو انجام بدیدا😒🍭)

Hope you enjoy it;)♡
**************

هری طبق عادتش صبح زود بیدار شد و ازتخت اومد پایین.
به بقیه نگاه کرد که ببینه کسی بیدار شده یا نه.
ولی همه به طرز خنده داری خوابیده بودن.
لویی دهنش باز بود و پتو رو بین پاهاش گرفته بود.
زین رو شکمش خوابیده بود و یه پاش از تخت آویزون بود.
لیام کلا زیر پتو بود و حتی نقطه ایی از بدن و صورتش پیدا نبود.
پتوی نایل رو زمین بود و خودش بالششو بقل کرده بود و بلند خرپف میکرد.
عجب وضعیتی پسر!
با دیدنشون به این نتیجه رسید که نباید انتظار زیادی از این چهارتا پسر داشته باشه!
این هری بود که اخلاقای متفاوت و مخصوص خودش رو داشت!
وگرنه پسرای نوجوون معمولی تا لنگ ظهر میخوابن!
هری با خودش فکر کرد با این خروپوفایی که این چهار تا میکنن قطعا تا ظهر هم بیدار نمیشن!

پوفی کشید و از اتاق خارج شد و تصمیم گرفت اطراف رو ببینه.
اونجا یه آشپزخونه ی اپن و نقلی بود.
با صدای قار و قور شکمش به سمت آشپزخونه رفت ولی با دیدن یخچال خالی آه کشید.

زمانی که هری داشت در یخچال رو میبست تلفن به صدا دراومد.
هری بعد از اینکه صداش رو دنبال کرد و پیداش کرد جواب داد.

"بله؟"

"سلام،صبحتون بخیر،خواستم بهتون اطلاع بدم الان صبحانه رو میارن خدمتتون و ساعت دو تمام اعضای بند باید برای ملاقات با آقای کاول حاظر باشن،روز خوش. "

و بعد صدای بوقتو گوشش پیچید.
طرف انگار داشت اخبار میگفت:/
شونه هاش رو انداخت بالا و گوشیو گذاشت سر جاش.

رفت سمت اتاق خواب.

"بیداااااااار شیییییید"

هری بلند گفت و محکم با دستش رو در کوبید و باعث شد لویی با ترس از جاش بپره و مضطرب بپرسه که چی شده
نایل جیغ بزنه و با سرعت از تختش بیاد بیرونو از اتاق بدوه بیرون.
لیام از روی تخت پرت شه روی زمین و بلند ناله کنه.
و زین..

"واس هپنین؟"

هری فکر کرد که این چهار نفر واقعا دیوونن! انگار فضاییا حمله کردن یا زمین داره به خورشید برخورد میکنه!
شایدم هری نباید انقد وحشیانه بیدارشون میکرد!
حالا هرچی!اونا در هر صورت غیر عادی بودن.

"هری میشه بگی چی شده که مثل قوم سرخپوستا داد زدی؟"

لیام در حالی که با اخم بلند میشد و کونش رو ماساژ میداد گفت.
نایل وقتی دید اوضاع خوبه برگشت به اتاق و مثل سه نفر دیگه پوکر به هری نگاه کرد.

|Larry Stylinson|Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon