درحالی که سعی میکرد تمام گوشه های اتاقو به سرعت از زیر نظر بگذرونه ،پرسید.
_پس کجاس؟+نکنه توقع داری من اون وحشیه کوچولو رو توی دفترکارم نگه دارم؟
+لعنت بهت کاول!تو نمیفهمی...
کیف دستی نقره ای رو به دست دیگش داد و نگاهی سریع به ساعت مچیه گرونش انداخت و ادامه داد..
+دو ساعته دیگه پرواز دارم .اون کجاس؟کاول با عجله از جاش بلند شد .مرد کیف نقره ای هم به دنبالش رفت.
_رودی!..رودی!..کلیدای انبارو بیار..
از دفتر خارج شدن..رودی ،مرد نه چندان جوون ،توی راهرو کلید به دست ظاهر شد.کاول بی توجه دسته کلید رو از دستش کشید .به سمت مرد کیف نقره ای برگشت.
_از این طرف جف
و از پله ها پایین رفت.
_حالا این واقعا لازمه؟+اره خیلی ضروریه..چون بعضیاشون حامله میشن..اینارو هم فقط برای به فاک دادن میخرن...
کاول حرفشو قطع کرد..
_گفتی که بعضیاشون حامله میشن..شاید این نشه..+فهمیدنش چند لحظه بیشتر طول نمیکشه...
جلوی یکی از درها وایسادن.کاول کلید درو از بین دست کلید پیدا کرد.
_تازه آروم شده..کل دیروز تقلا میکرد و جیغ میکشید..در باز شد..وارد شدن..با روشن شدن چراغ کم نور، یه اتاق با جعبه های بزرگ نمایان شد..
صدای خش خش و بعد یه صدای ضعیف گربه ای از پشت جعبه ها اومد..جف سریع دنبال صدا جلو رفت..
روی یه تیکه مقوای کارتون،یه پسر کوچیک با گوش ها و دم گربه ای خوابیده بود..جف با عجله چندتا کارتونو کنار زد تا زودتر به گربینه ی کوچیک برسه..
گوشای بلوطی رنگ گربینه با هر صدایی که جف ایجاد میکرد ،میچرخید.ولی خودش تکونی نمیخورد..مچ دست ها و پاهای ظریفش با یه طناب کلفت محکم بسته شده بود..
+این معرکس...
جف با هیجان و صدای بلندی گفت وقتی بدن لخت و ظریف گربینه رو به دقت نگاه میکرد..از صدای بلندش گربینه لرزید...جف که نمیتونست از انحنای کمر باریک پسرکوچیک چشم برداره ،دستشو جلو برد ..گربینه ی کوچیک کمی خودشو عقب کشید تا دست جف بدنشو لمس نکنه.ولی جف جلوتر رفت..این بار گربینه صدای گربه ای دراورد و تهدید آمیز بهش خیره شد..
اون لحظه توجه جف به صورت و چشمای آبیه گربیه و موهای بلوطیش جلب شد..
+اون هم بدن بی نظیری داره هم خیلی خوشگله...
بعد باز به گربینه نزدیک تر شد..این دفعه گربینه سعی کرد چنگولش بکشه.._اروم باش حیوون.
کاول جلوتر اومد تا به جف در صورت نیاز کمک کنه..گربینه ی کوچیک با دیدن کاول آروم به سمت دیوار خزید...ناامیدانه به گوشه ی انبار پناه برد...زانوهاشو توی شکمش جمع کرد..حالا کوچیکتر هم به نظر میرسید..
+کاول!..مرد!..تو واقعن خوش شانسی..این خوده جنسه..بهتر از این ندیدم...نمیشه روش قیمت گذاش..شرط میبندم از این وضع خلاص میشی...
_حالا نیاز هس عقیمش کنی؟
+حتما لازمه..از روی بدنش و گوشاش مشخصه
بعد گربینه رو از پهلوهاش بلند کرد روی پاهاش گذاشت..طوری که شکم گربینه روی رون پاهای جف و زانوهاش روی زمین بود..بدن کوچیکش میلرزید..جف درحالی که محکم نگهش داشته بود،تا مانع تقلا کردنش بشه،روی پوست لطیف پسرک دست میکشید ..ضربان قلب پسر آنقدر بالا بود که جف اونو توی تمام قسمتای بدنش حس میکرد..
+من این کوچولو رو برای خودم میخوام..
بعد با دیدن باسن بزرگ و قلمبه ی گربینه دستشو پایین تر برد و آروم لپاشو مالوند..گربینه اروم تر شد..+میبینی..خوشش میاد..فقط یه مشکل داره..
_چی؟
+خیلی ضعیفه..بیشتر از یه شب دووم نمیاره...
بعد آروم انگشتشو روی سوراخ صورتی و کوچیک پسر گذاشت و دایره وار مالوندش.سعی کرد انگشتشو واردش کنه ولی گربینه دوباره شروع به تقلا کرد.._نمیخای شروع کنی؟
جف کیف نقره ایو باز کرد و دستگاهی ازش خارج کرد.
+یکی دو روز خونریزی داره بعد خوب میشه..بیا پاهاشو باز کن..
کاول جلو رفت و رونای تپل گربینه رو محکم گرفت..
جف دستگاهو روشن کرد..با صدایی که دستگاه ایجاد کرد گربینه تقلاشو بیشتر کرد..+آروم حیوون..این طوری کمتر آسیب میبینی..
بعد قسمتی از دستگاهو سمت سوراخ پسر کوچولو برد...گربینه انگار متوجه شده بود که چه دردی در انتطارشه..جیغ میکشید..به نظر کمک میخواست..اشکاش کل صورتشو خیس کرده بودن...ولی تقلاهاش جواب نمیداد..
جف دستگاهو روی سوراخش تنظیم کرد میخواست با یه فشار واردش کنه اما صدای فریاد رودی از راهرو متوقفش کرد...
~آقای کاول!..آقای
_چته رودی!!!؟؟؟؟
~پلیسا تا چند لحظه دیگه میرسن.میان که شمارو ببرن.
ادامه دارد____
یکم تحمل کنید..قسمتای خوبش زود میرسه..چپتر بعدو سریع میذارم..لطفا حمایت کنید چون من خیلی زود ناامید میشم..رفیقاتونو تگ کنید
ممه نون
#All_The_oiioii😜💚💙
YOU ARE READING
Little Stranger(LS)
FanfictionCan you feel the things I feel right now with you Take my hand There's a world I need to know ~~Little Stranger