~~13~~

2.9K 332 501
                                    

بیشتر از ۳۰۰۰ کلمه‌س
خدایی بترکونین❤️😶

••••••••••••••••^~^••••••••••••^-^••••••••

هری نگاهی به صورت بانمک و خوشگل لویی و موهای نرمش انداخت.پایین لباس لویی رو گرفت و بالا کشید. لباس رو از سر دورگه رد کرد و از تنش دراورد.

بالاتنه‌ی کوچولوی لویی معلوم شد.شونه‌های ظریفش،بازوهاش، ترقوه‌ی برجسته‌ش و اون نیپل‌های ریز و صورتیش که بیشتر از هرچی چشم‌های هری رو گرفتن.

لویی:هَدی؟؟!!
لویی منتظر بود تا هری لباس تمیز رو تنش کنه.ولی هری همچنان در حالی که بلوز مربایی توی دست‌هاش بود، بهش زل زده بود.خب، این پیشنهاد جما بود که لویی باید خودش یاد بگیره غذا بخوره وهمین شد که دورگه تقریبا توی شیشه‌ی مربا شیرجه زد و اگر هری نمیگرفتش حتما توی مربا غرق می‌شد.

لویی دلیل کارهای هری رو نمیفهمید.فقط میدونست که هری یه جور عجیبی نگاهش میکنه و این باعث میشد دل کوچولوش بریزه.مدتی بود که میخواست چیزی رو به هری بگه،اما نمیدونست چه طور!
نمیدونست آدم بزرگ‌ها به حسی که داره چی میگن تا بتونه بیانش کنه.فقط میدونست که هر چی زمان جلوتر میره این حس که تنها به هری داره، بیشتر و بیشتر میشه.

لویی:هَدی؟؟!!
لویی روی تخت بلند شد و جلوی هری وایساد و با این کارش هری رو دیوونه تر کرد چون نیپل‌های خوردنیش فقط چند اینچ با لبای هری فاصله داشتن.

هری:من می‌خورم می‌می‌هاتوووو!!!..
هری سمت لویی حمله کرد و پسرکوچولو تقریبا روی تخت پرت شد.دست‌های بزرگش روی پهلوهای لویی قرار گرفتن و شروع به قلقلک دادنش کردن و فضای اتاق از قهقهه‌های لویی پرشد.

هری صورتش رو توی گردن لویی فرو برد و بوی شیرینش رو  نفس کشید.
وانیل، توت‌فرنگی، آلوئه‌ورا، گل رز یا بچه.
هری دقیق نمیدونه که لویی بوی کودوم یکی ازاینارو میده.فقط میدونه که هرچه قدرم این بو رو نفس بکشه، به جای این که سیر بشه، حریص‌تر میشه.

هری:هومممممم!!!!
وقتی سرش رو از گردن لویی بیرون می‌آورد تا سراغ نیپل‌هاش بره گفت.اما قبل از این که بخواد یکی از اون خوردنی‌های ریز رو ببوسه، لویی از بین بازوهاش فرار کرد و با خنده، جیغ کشید و از اتاق بیرون رفت.

تصویر لپ‌های باسن خوش فرم لویی که موقع دوییدن بالاپایین میرفتن تا چندلحظه جلوی چشم‌های هری بود.

هری مست شده.دیوونه شده.دیوونه‌ی اون بچه‌گربه‌ی بازیگوش که همه چیش شیرین و خواستنیه.
میترسه....میترسه از این که کنترلش رو از دست بده و کاری کنه که پسرکوچولوش درد بکشه یا حتی آسیب ببینه.هری هرگز نمیخواد این اتفاق بیوفته.اون خیلی کوچولوعه.تحملش کمه.نمی‌خواد هیچ وقت کاری کنه که برای لویی زخم‌هایی ایجاد بشه که قابل التیام نیستن.

Little Stranger(LS)Where stories live. Discover now