های کیتن لوعهها💚💙😍
۲۰۰۰ کلمه اسمات خالص نوشتم براتون
پدرم دراومد
😑
سر قولمم موندم با این که امشب عروسی بودم
خدایی ووت و کامنت یادتون نره
•••••••^~^•••••••••••••••••••••••••••••••^-^•••هری به سختی جلوی خودش رو گرفت که همون لحظه شلوار لویی رو پایین نکشه و همونجا به فاکش نده.
هوا حسابی سرد بود، به علاوه اون پسر کوچولو اولین بارش بود و این که به دیوار سرد بالکن تیکهش بدن و سوراخ تنگش رو وحشیانه به فاک بدن، براش یه شکنجه به حساب میومد.بدون معطلی وارد اتاق شد.لویی رو روی تخت گذاشت.سریع قوطی لوب رو از کشو برداشت و سمت دورگه برگشت.
لویی آمادهی خواب شده بود، خمیازهای کشید و چشمهاش رو مالوند.اما با بوسهی هری روی لبهاش متوقف شد.
هری با یه بوسه روی لبهای باریک لویی، پسر کوچولو رو روی تخت خوابوند.
زبونش رو توی دهن کوچولوی لویی چرخوند و روی تک تک نقاطش زبون کشید.
دستش رو زیر هودی لویی برد و شلوارش رو پایین کشید و گوشهی تخت پرتش کرد.زبون کوچولو و بازیگوش لویی با بی تجربگی تلاش میکرد توی بوسه همراهیش کنه ولی بیشتر لبهای هری رو قلقلک میداد.
هری:داری چه کار میکنی؟
عقب کشید ، رون تپل و لخت لویی رو فشار داد و با خنده گفت.لویی هم متقابلا یه خنده تحویلش داد.
هری برای لحظهای به لویی خیره موند.
چشمهای آبی و معصومش..
بینی کوچیک و دکمهایش..
خندهی بچگونهش روی لبهای خوشگلش ...سعی کرد به اون خندهی ناز و معصوم بی توجه باشه و کارش رو ادامه بده.
اون بچه نیست..یه دورگهی بالغه...یه دورگهی بالغ...
برای قانع کردن خودش چندبار اینو توی ذهنش تکرار کرد.هودی گشاد لویی رو از تنش دراورد و محو صحنهی روبهروش شد.
اون پسرکوچولوی سکسی فقط با یه پنتی و جورابهای گربهای جلوش خوابیده بود. بدن ظریف و کوچولوش رو کاملا در اختیار هری گذاشته بود.فکر این که چه کارهایی میشد باهاش کرد، هری رو دیوونه میکرد.لویی:هَدی؟؟!!
صدای نازک لویی رشتهی افکارش رو پاره کرد.لویی:حموم بره؟؟؟!!
با گیجی پرسید.
YOU ARE READING
Little Stranger(LS)
FanfictionCan you feel the things I feel right now with you Take my hand There's a world I need to know ~~Little Stranger