~~1~~

2.9K 378 94
                                    

_آها..پس که این طور..
هری برای هزارمین بار به ساعت مانیتور کامپیوترش نگاهی انداخت.سه دقیقه مونده بود ولی همون سه دقیقه برای هری بیش‌تر از یه ساعت طول میکشید.

با این که  روی کارش تمرکز داشت و اصلا به حرفای انجلا ،خواهر مدیر شرکت،گوش نمیداد.ولی صدای آنجلا سرشو درد آورده بود.

انجلا یک ساعت و سی و هفت دقیقه بود که پشت سرهم داشت باهاش حرف میزد.هری بهش تعارف نکرد که روی صندلی بشینه بلکه اون زود خسته شه و بره پی کارش.دیگه واقعا نمیدونست باید چه طور به اون دختر حالی کنه که اونو نمیخاد.هری حتی یک بارم جواب تماس ها یا پیاماشو نمیداد..ولی به نظر انجلا پشتکار زیادی داشت و ناامید نمیشد.همچنان سعی میکرد با لبای کلفتش جوری کلماتو ادا کنه که هریو تحت تاثیر بذاره..ولی نمیدونست که هربار هری به لباش خیره میشه داره سعی می‌کنه یه تفاوت بین لبای اون و لبای شتر پیدا کنه.

البته صدای جیغ انجلا بهانه بود..خودش خوب میدونست که دلیل اصلی سردردش تماس مادرشه.
با این که آنه تمام تلاششو کرد که طوری حرف بزنه که پسرشو نگران نکنه هری خوب میدونست که اتفاق بدی افتاده.

+من بهش گفتم که پسرای قدبلند منو جذب میکنن و اصلا...
ولی با تموم شدن سه دقیقه هری حرفشو قطع کرد و تقریبا سمت خروجی پرواز کرد...
.من باید برم_

+میتونی منم برسونی هری؟
انجلا درحالی که تقریبا دنبالش میدویید گفت.

_البته که نه.!!

+پس مراقب خودت باش ........لنتی جذاب..
قسمت دوم حرفشو آروم تر گفت.

***********
_خب چی شده؟
اولین چیزی که هری به محض ورود به خونه گفت این بود.

+هیچی..هیچ اتفاق مهمی نیوفتاده یعنی ربطی به ما نداره...
جما با عصبانیت توی خونه قدم میزد..

*اروم باش جما..
آنه به جما پرید و به هری اشاره کرد تا روی کاناپه بشینه.

هری امیدواره حدسش غلط باشه ولی از اونجایی که جما کلا  شخصیت آرومی داره و فقط یه مسئله میتونه اونو این طوری از کوره درببره، میتونه از موضوع سردربیاره.البته هری خیلی مطمین نیست که بخواد اون اسمو به زبون بیاره...
آنه سعی میکرد جو رو آروم کنه..
*ببین هری در حال حاظر...

_قضیه مربوط به اونه؟؟
هری زیرلب پرسید.ولی تغییر قیافه ی مادرش و جما نشون میداد که درست حدس زده.
_اوه خدای من!!!
هری با لحن درمونده ای گفت.
_برگشته؟؟؟

+آره تازه فلجم شده..

_چی؟؟

Little Stranger(LS)Where stories live. Discover now