~~24~~

2.9K 295 176
                                    

گیلبرت:لعنت بهت...
با شنیدن صدای آروغِ کلاود گفت.
دست از نظافت کشید.همون طور که تی رو دنبال خودش میکشید، سمت صدا رفت.

گیلبرت:تو دیوونه شدی!!!
با دیدن کلاود که روی زمین ولو شده بود، گفت.
سعی کرد زیرشونه‌های کلاود رو بگیره و بلندش کنه اما کلاود پسش زد..
گیلبرت:چه مرگته؟

کلاود:گمشو اون ور..
گیلبرت رو عقب هول داد..دستی به صورتش کشید.

گیلبرت:شیفتت که تموم شده..حالام جنازه‌ت رو جمع کن از این‌جا..گورتو گم کن..نمیخوام بازرس با دیدنت باز عصبی شه..

کلاود از جاش بلند شد و کنار آب سرد کن ایستاد...آب سرد به صورتش پاشید..

گیلبرت با نفرت حرکاتش رو زیر نظر داشت.از اون مرد بیزار بود.

کلاود:به چی زل زدی؟
گیلبرت با شنیدن صدای کلاود پرید ولی به روی خودش نیاورد.
پوزخندی زد.

کلاود:نیشتو ببند..
گیلبرت به ظاهر بی‌توجه تی رو برداشت.
به جایی که چندلحظه‌ی پیش مشغول نظافتش بود، برگشت..
با شنیدن صدای قدم‌هایی برگشت..
کلاود دیگه توی راهرو نبود..
به نظر رفته بود..

دوباره مشغول به کار شد..
گیلبرت:احمق..بی‌عقل...بدبخت..
تی میکشید و زیرلب فش میداد.

گیلبرت:وقتی به بازرس گفتم امروز چه بلایی سر اون گربه آوردی و پرتت کرد از این‌جا بیرون، قیافت دیدنیه..الکلیِ هرز..زه
اینو داد کشید ولی قبل از این که حرفش رو کامل بگه، محکم به دیوار کوبیده شد..

کلاود:تو امروز هیچی ندیدی.!..
دسته‌ی تی رو محکم روی گلوی گیلبرت که بین بدن کلاود و دیوار گیر افتاده بود، فشار داد..
کلاود:هیچی ندیدی...فهمیدی؟..

گیلبرت:بله..
گیلبرت درحالی که از ترس ، رنگ به رو و از فشار دسته‌ی تی به گلوش، مرزی با خفگی نداشت، گفت.

کلاود:اگر بفهمم کلمه‌ای از دهنت بیرون رفته با همین تی خفت میکنم..شنیدی؟..

گیلبرت:شنیدم..
اشک توی چشم‌هاش پر شد..

کلاود یه فشار محکم به گلوی گیلبرت وارد کرد و بعد پسر رو که درحال سرفه کردن بود، رها کرد.
از مرکز خارج شد و سوار ماشینش به راه افتاد..

کمتر از یک ساعت تا سپیده‌دم مونده بود.
توی جاده‌ی تاریک و باریک با سرعت زیاد میروند تا به خونه‌ش برسه..

هنوز اولای جاده بود که ماشینی که توی تاریکی، گوشه‌ای از جاده پارک شده بود، به حرکت دراومد.

Little Stranger(LS)Where stories live. Discover now