~~16~~

3.3K 336 290
                                    

2500  کلمه‌س
دو روز از پارت پیش نگذشته گذاشتم.
حسابی حمایتت کنید خدایی.
این پارت رو دوس دارم 😏

••••••••••••••••^~^••••••••••••^-^••••••••

Can you feel the things I feel right now with you
Take my hand
There's a world I need to know

لویی سرش رو روی میز گذاشت و قل خوردن توپ بیلیارد رو تا زمانی که توی سوراخ گوشه‌ی میز رفت و ناپدید شد،تماشا کرد.

چاهار دست و پا روی میز حرکت میکرد و توپ‌هارو قل میداد.این بار توپ آبی رو تعقیب کرد تا به سوراخ برسه. نگاهی به داخل سوراخ میز انداخت.

لویی:میو!..توپ..
لب‌هاش‌رو توی سوراخ میز کرد و توپ رو صدا زد.
یه توپ سبز کنار توپ آبی انداخت تا توپ آبی اون‌جا تنها نمونه.
لویی:میو!..

زین با شنیدن صدای زنگ از روی کاناپه بلند شد تا در رو باز کنه. با دیدن لویی که باسن بزرگش رو بالا داده بود و دمش توی هوا تکون میخورد، خندید.

لویی:میو!..توپ توپ توپ توپ..
میخواست دستش رو توی سوراخ میز بکنه و توپ‌هارو برداره..

زین در رو باز کرد.
زین:چی شد؟
گوش‌های گربه‌ای لویی با شنیدن صدای زین تکون خوردن.

هری:نمیدونی چه خبر بود اون‌جا!..

زین:شلوغ شد؟؟؟

لویی با شنیدن صدای هری بیخیال توپ‌ها شد.فورا از روی میز بیلیارد پایین پرید.

هری:مثلا قرار بود همه چی محرمانه باشه ولی فکر کنم الان دیگه کسی نباشه که درباره‌ش ندونه..

هری و لیام وارد خونه شدن.هنوز چند قدم جلوتر نرفته بودن که از پشت زین، یه پسر ریز و کیوت با گو‌ش‌های گربه‌ای و لباس بچگونه‌ای که طرح ماشین‌های کوچیک داشت بیرون پرید.
لویی:هَدی...
لویی پای هری رو بغل کرد.

هری:جونم بیبی من!..
موهای ابریشمی لویی رو به هم ریخت.

لیام:یه لشکر خبرنگار اومده بودن..

زین:شوخی میکنی!!!

لویی عقب کشید .به سمت هری دست‌هاش رو بالا گرفت و چندتا پرش کوچولو کرد.
هری متوجه خواسته‌ی لویی شد و دورگه رو بلند کرد و توی بغلش گرفت.

لیام:کلی مسئول و هزارتا پلیس اونجا صف کشیده بودن.
همون طور که همراه بقیه سمت کاناپه‌ها میرفت گفت.

Little Stranger(LS)Where stories live. Discover now