بیحرکت،با چشمهایی که گردتر نمیشدن به صحنهی روبهروش خیره شده بود...ظرف یک ثانیه گلوش خشک شده بود..ذهنش نمیتونست چیزی رو که میدید تحلیل کنه..
صحنهی روبهروش به اندازهای دردناک بود که توانایی باور کردنش رو نداشت..وحشیانه بود..بیرحمانه بود..
اخه چه طور ممکنه کسی همچین کاری کنه؟؟_کلاود!..تو!...
پسری که همراه لیام بود گفت و چند قدم جلو برداشت.در حالی که لیام همچنان بی حرکت بود.
چشمهاش میدید ولی واکنشی نداشت..
چشمهای لویی بسته بودن.صورتش طبق معمول ناز و معصوم بود.بدن لخت و ظریفش بین بازوها و دستهای زمخت مردی گیر افتاده بود.اون مرد نقطهی مقابل لویی بود.صورت کریحی داشت که خشونت و شهوت ازش میبارید.همراه لیام،جلوتر رفت و کنار کلاود نشست.
_بیعقل..احمق داری چه کار میکنی؟..
کلاود توجهی نکرد.همچنان محکم توی پسرکوچولویی که حرکتی نداشت، ضربه میزد.همراه لیام جلو رفت تا تن بی جون لویی رو از بین بازوهای اون مرد بیرحم بیرون بکشه که کلاود عقب کشید.همچنان بلند و گوش خراش ناله میکرد.
کلاود:دستت رو بکش گیلبرت..
از بین دندوناش غرید..گیلبرت:ولش کن..اون..اون..خونریزی داره...داری میکشیش احمق..
چکیدن قطرههای قرمزرنگی از بین پاهای لویی توجه لیام رو جلب کرد.
خون...
خون مثل یه زنگ هشدار لیام رو با حال خود اورد.لیام:آشغال کثیف..
جلو رفت و با کمک گیلبرت بدن ظریف و بی جون لویی رو از بین بازوهای کلاود بیرون کشید.لیام:لویی!..
همون طور که بدن برهنه و کوچیک لویی رو بین بازوهاش میگرفت،کنار گوشش زمزمه کرد.
لویی هیج حرکتی نکرد..
لیام:لویی..عزیزم..کلاود:بروگمشو لنتی!..بدش به من..بدش به من...
گیلبرت کلاود رو مهار کرد..
لیام ناخودآگاه بیشتر از کلاود فاصله گرفت.چشمهاش روی اون مرد ثابت موند..گیلبرت:تو باز مست کردی؟؟..مگه بازرس بهت نگفت وقتی شیفتی مست نکنی ؟..تنت میخاره؟..میخوای بندازنت بیرون؟..
لیام یه هیولا میدید که با دیک سفت و خونی میغرید..
کلاود:خفه شو..برش گردون..من اون پسر رو میخام...هنوز کارم باهاش تموم نشده..
سمت لویی حملهور شد..
گیلبرت سیلی محکمی به کلاود زد..
گیلبرت:به خودت بیا..اون سیلی جدن کارساز بود چون لیام هم فورا از جاش بلند شد..تازه کاملا مغزش به کار افتاده بود..
باید لویی رو از اونجا میبرد.هر چی سریعتر..اگر هری حالا میفهمید چه بلایی سر پسرکوچولوش اومده،اونجا رو به آتیش میکشید و لیام هرگز نمیخواست هری با این کار توی دردسر بیوفته..باید همه چی با فکر قبلی انجام میشد..
YOU ARE READING
Little Stranger(LS)
ФанфикCan you feel the things I feel right now with you Take my hand There's a world I need to know ~~Little Stranger