پرفکت با نگرانی پرسید : ((پس اون صدای چی بود؟))
پویزن اخم کرد : ((عصبانی بودم.))
پرفکت ایستاد : ((چرا عصبانی بودی؟))پویزن ایستاد.پرفکت چند قدم با او فاصله داشت.
تنها چند قدم فاصله داشت...
پس چرا انقدر دور به نظر میرسید؟پرفکت از همیشه دورتر به نظر میرسید.پویزن یک پسر عادی بود.
میدانست با قدم های عادی نمیتواند به پرفکت برسد.
باید نابودش میکرد...باید پرفکت را خرد میکرد و دوباره خودش تکه هایش را می چسباند.
- چون تو یه احمقی!
با عصبانیت گفت.عصبانی بود.از اینکه پرفکت انقدر پرفکت بود عصبانی بود.
از اینکه پرفکت انقدر دوستش داشت عصبانی بود.
از اینکه انقدر پرفکت را دوست داشت عصبانی بود.
از اینکه لول انقدر صدای خوبی داشت عصبانی بود.از خودش که انقدر معمولی بود عصبانی بود.
از عصبانی بودنش عصبانی بود...چون میدانست در واقع ناراحت است.میدانست به شدت غمگین است و بی نهایت ترسیده ست.
از اینکه پرفکت را از دست بدهد میترسید.
پرفکت یک قدم عقب رفت و با ناراحتی به زمین خیره شد : ((چرا؟کار اشتباهی کردم؟))
- کار اشتباهی کردی؟
پرفکت لبش را گزید : ((یادم نمیاد ولی اگر تو ناراحتی حتما...))پویزن سرش فریاد کشید : ((چرا انقدر احمقی؟))
پرفکت جا خورد و با ترس نگاهش کرد.پویزن رویش را برگرداند.اگر الان نگاهش میکرد پشیمان میشد.
- باید عصبانی بشی!چرا از من عصبانی نمیشی؟
پرفکت زمزمه کرد : ((چون تو پویزنی.))
پویزن با عصبانیت گفت : ((پس چرا بهم نمیگی حست چیه؟چرا مطمئنم نمیکنی؟))
هر دو میدانستند.درمورد حس همدیگر میدانستند...
پرفکت چیزی نگفت.حتی یک کلمه.
پویزن به دیوار لگد محکمی زد : ((امروز با من حرف نزن.نمیخوام ببینمت.نمیخوام بشنومت!))
پویزن میترسید.
- نمیخوام حتی حست کنم!
میترسید.
- برای همین امروز...من رو نبین.
خیلی میترسید.
- فقط برای امروز...بذار فراموش کنم.
صدایش میلرزید.
- ولی فقط برای امروز.فردا دوباره مثل قبل میشیم.
پرفکت سرش را بلند کرد : ((قول میدی؟))
پویزن به زمین خیره شد : ((قول میدم.فقط برای امروز همدیگه رو...نمیبینیم و بعدا هرگز درموردش صحبت نمیکنیم.))چشمان پرفکت پر از اشک بود.او هم میترسید.
اما پویزن بیشتر میترسید.
میترسید پرفکت را از دست بدهد.
________
پایان قسمت نهمبا تشکر از عزیزی که کاور ساخت.به خاطر اون امروز هم آپ کردم.
YOU ARE READING
Poison & Perfect
Romanceپویزن نمیخواست بذاره پرفکت درمورد احساساتش بفهمه. میخواست ذره ذره خوردش کنه ، خیلی آروم و ملایم... تا جایی که هیچ کس دیگه ای به جز خودش نتونه داشته باشتش...