قسمت بیست و یکم : فراق

56 21 0
                                    

روزی نبود که پویزن احساس حماقت نکند.
روزی نبود که پشیمانی کورش نکند.
روزی نبود که غم کرش نکند.
ناامیدی زبانش را نبرد،
دلتنگی نکشتش.

روزی نبود که فکر نکند.
روزی نبود که فکر نکند،
و روزی نبود که فکر نکند.

و کاش فکر نمی‌کرد.
گاهی می‌خواست فکر نکند.
آرزو می‌کرد کاش عقل نداشت.کاش انسان نبود.

اما یکبار هم آرزو نکرد کاش پرفکت را نمی‌شناخت.

همانطور که او می‌درخشید، معروف می‌شد و تکه هایش را جمع می‌کرد، پرفکت هم می‌درخشید و می‌درخشید و می‌درخشید.

اوایل پویزن فکر می‌کرد می‌تواند اخبار مربوط به پرفکت را نادیده بگیرد.فکر می‌کرد می‌تواند اینکار را بکند اما اشتباه می‌کرد.

تلاش برای نادیده گرفتنِ پرفکت مثل تلاش برای ندیدنِ خورشید بود...و پویزن آفتاب‌گردانی بود که نمی‌توانست خورشید را نبیند.

و به همین تاریکی سه سال گذشت.
________
پایان قسمت بیست و یکم

Poison & PerfectWhere stories live. Discover now