- پویزن اینجاست.
لول دستکش پلاستیکی تمیزی به پرفکت داد : ((توی اخبار دیدمش.))
پرفکت بی هیچ حرفی دستکش را گرفت : ((عمدا جوری برگشته که حتی توی تلویزیون هم نشونش دادن.))لول پلک زد : ((طبیعی نیست؟اون بازیگر و کارگردانِ این قرنه.حتی شنیدم بعضی دیالوگهاش رو خودش مینویسه.))
پرفکت سر تکان داد : ((داریم درمورد پویزن صحبت میکنیم.اون توی این سه سال خیلی با دقت نگذاشت مردم چیزی از زندگی شخصیش بفهمن و یهو همه فهمیدن اون به این شهر کوچیک برگشته.))زمزمه کرد : ((جایی که من ترکش نکردم.))
پرفکت هرگز از این شهر بیرون نرفته بود.لول پارسال با بقیه ی همکلاسیهایش به مسافرت رفته بود اما پرفکت همینجا مانده بود.منتظر پویزن مانده بود.
- الان که اون برگشته...بینتون چه اتفاقی میافته؟
لول با احتیاط پرسید.هم میخواست بداند و هم میدانست.پرفکت بی تردید گفت : ((من و پویزن، همدیگه رو بیشتر از هر کسی، بیشتر از هرچیزی دوست داریم.فقط اون موقع اون نمیتونست من رو با این...شرایط ویژهام قبول کنه و من نابالغتر از اونی بودم که بدونم چیکار باید بکنم.))
نشست.کمی مکث کرد و ادامه داد : ((اما بهش قول دادم که منتظرش بمونم.))بلند شد و دستهایش را به هم زد : ((بیا به کارمون برسیم.علم بدون تلاش ما پیش نمیره.))
لول به سادگی گفت : ((من فقط یه دستیارم.))
پرفکت اخم کرد : ((چون من اینجام متوجه نمیشی اما تو فوق العاده ای.))
لول خندید.اوایل نمیفهمید.پویزن را نمیفهمید اما هرچه بیشتر میگذشت بیشتر درک میکرد.
کنار پرفکت بودن کار راحتی نیست.
- با برگشتنِ پویزن...
دیگه به من نیازی نداری؟پرفکت نگذاشت سوالش را کامل بپرسد.حرفش را قطع کرد : ((پویزن هنوز برای من برنگشته.من وقتی میفهمم برگشته که ببینم چراغ های اتاقش روشنه.))
و آن شب وقتی پرفکت به خانه برمیگشت چراغ های اتاق پویزن را دید که روشن بود.
_______
پایان قسمت بیست و سوم
قسمت بعدی آخریشه*_*
کامنت بذارید.
YOU ARE READING
Poison & Perfect
Romanceپویزن نمیخواست بذاره پرفکت درمورد احساساتش بفهمه. میخواست ذره ذره خوردش کنه ، خیلی آروم و ملایم... تا جایی که هیچ کس دیگه ای به جز خودش نتونه داشته باشتش...