قسمت هشتم : آواز

72 21 12
                                    

لول با نگرانی پرسید : ((بهتر شدی؟))
پرفکت لبخند زد : ((ممنونم.وقتی که تماس گرفتی خیلی بهتر شده بودم.همیشه وقتی پویزن برام سوپ درست میکنه خوب میشم‌.))

لول سری تکان داد و چیزی نگفت.با شنیدن همین چند جمله ی ساده هم پویزن و هم پرفکت احساس بدی داشتند.
پویزن نمیدانست لول با پرفکت تماس گرفته و لول نمیدانست پویزن پیش پرفکت بوده.

- یادته ازم درمورد یه آهنگ قدیمی پرسیدی؟
لول پرسید.پرفکت به جلو خم شد : ((پیداش کردی؟))
لول لبخند زد.لبخندش انقدر درخشان بود که پویزن برای لحظه ای فراموش کرد که ازش متنفر است.

لول با خوشحالی گفت : ((پیداش کردم.))
پرفکت دو دستش را گرفت : ((ممنونم!خیلی ممنونم!اون آهنگ چیه؟))

پویزن با دیدن واکنش پرفکت جا خورد.پرفکت هرگز هیچ مردی را لمس نکرده بود.
از کدام آهنگ لعنتی صحبت میکردند؟

چرا پویزن نمیدانست؟

احساس کرد پرفکت و لول از او دور میشوند.لول پرفکت را از او دور میکرد.لول...پرفکتِ او را..پرفکتِ پویزن را...

- برخلاف تصورت خواننده اش زن بود.
پرفکت با شنیدن این حرف با تعجب گفت : ((زن؟ولی...این آهنگ رو بابام برام میخوند.))
لول پلک زد : ((بابات؟))
پویزن نفس راحتی کشید.میدانست از چه آهنگی صحبت میکنند.آهنگی که پدر پرفکت قبل از مرگش برایش میخواند.

- برام بخونش!
پرفکت ناگهانی گفت.لول به چشمهای درخشانش نگاه کرد و میدانست که نمیتواند درخواستش را رد کند.

به آرامی شروع به خواندن کرد.صدایش گرم و آرامش بخش بود.انقدر قشنگ بود که حتی پویزن هم از آن لذت برد.

آن شب، تمام شب
پویزن آن آهنگ را زمزمه کرد.
دفعه بعدی خودش میخواند.
دفعه ی بعدی پرفکت دست او را میگرفت و با شیفتگی نگاهش میکرد.

با عصبانیت به دیوار مشت زد.دقیقا جایی که تخت پرفکت بود‌.دقیقا جایی که الان به آن تکیه داده بود.

احتمالا میترسید.احتمالا به سرعت با پویزن تماس میگرفت.قطعا پویزن جوابش را نمیداد.احتمالا پرفکا نگرانش میشد و خوابش نمیبرد‌.

و این چیزی بود که پویزن میخواست.این مجازات پرفکت بود.

لبش را گزید.چرا انقدر ناراحت و عصبانی بود؟
_________
پایان قسمت هشتم

احیانا کسی میتونه یه کاور درست کنه؟

Poison & PerfectWhere stories live. Discover now