-پویزن...مامانت گفت یه چیزی بهت بگم.
پویزن اخم کرد : ((چی شده؟))
پرفکت روبرویش نشست : ((اون گفت نمره هات افت کرده و توی خونه هم فقط گیم بازی میکنی.))
پویزن با عصبانیت گفت : ((به تو مربوط نیست.))
پرفکت با نگرانی گفت : ((خودم هم متوجهش شدم.تو جدیدا هیچ تلاشی نمیکنی و همش سر قرار میری...اگر این موضوع...))
پویزن به تلخی گفت : ((تلاش من چه فایده ای داره؟در هر صورت من نمیتونم توی چیزی بهترین بشم.))
برای همین بود تصمیم گرفته بود پرفکت را در عشق شکست دهد.اینطوری از همه بالاتر بود.
پرفکت با ناراحتی گفت : ((اما توی برای اول شدن که تلاش نمیکنی.باید سعی کنی از خودت دیروزت بهتر بشی...))
پویزن مشتش را محکم به میز کوبید : ((بس کن!))
بلند شد و با قدم های محکم به پرفکت نزدیک شد.پرفکت هم مثل مسخ شده ها عقب رفت.
- چی بهت این حق رو میده؟چی؟
پرفکت به دیوار خورد.پویزن پرفکت را میان دستانش محصور کرد : ((به خاطر کیه که من اینطوری شدم؟))
پرفکت با چشمهای گرد خیره نگاهش کرد : ((حتی اگر نتونی بهترین باشی باز هم...))
پویزن به جلو خم شد و بوسیدش.پرفکت شوکه تر از قبل شد.نتوانست واکنشی نشان دهد.
پویزن زمزمه کرد : ((باید توی اون چیزهایی که میتونم اول بشم...))
و بیرون رفت.پرفکت روی زمین نشست.نمیدانست باید چه واکنشی نشان دهد.چرا اینکار را کرد؟
میخواست ساکتش کند؟
نباید عصبانیش میکرد؟
نمیدانست چرا...اما اگر دلیلش این بود ، میخواست تا ابد ساکت نشود و تا همیشه عصبانیش کند.
________
پایان قسمت چهارم
KAMU SEDANG MEMBACA
Poison & Perfect
Romansaپویزن نمیخواست بذاره پرفکت درمورد احساساتش بفهمه. میخواست ذره ذره خوردش کنه ، خیلی آروم و ملایم... تا جایی که هیچ کس دیگه ای به جز خودش نتونه داشته باشتش...