قسمت هفدهم : آرامش و حسادت

54 20 3
                                    

پویزن به محض پایین رفتن پرده نفس عمیقی کشید.پرفکت را از روی صحنه میدید.محسور بود‌.

- اون دختر کی بود؟
یکی از بازیگران پرسید‌.پویزن بلند شد و به او کمک کرد تا تیرِ مصنوعی که خودش به سمتش پرتاب کرده بود را از خود جدا کند.پرفکت در تاریکی هم می درخشید.

پویزن لبخند جذابی زد : ((اون کسیه که قلبش مال منه.))
و این کافی نبود‌.

تماشاچی ها به کندی از سالن خارج میشدند.پویزن از میان پرده نگاهی انداخت.پرفکت را نمیدید.لول را هم نمی دید.

- علاقه ای به بازیگری ندارم.
صدای پرفکت را شنید.با کارگردان حرف میزد.ادامه داد : ((اینجا اومدم تا تماشا کنم.نیومدم که تماشا بشم.بابت نمایش ممنونم.))

و با قدم های بلند از کارگردان دور شد.پرفکت آخرین تماشاچی بود که از سالن خارج شد یا دست کم این چیزی بود که پویزن فکر میکرد‌.
پویزن لبخندی زد.تقریبا خندید.پرفکت میخواست فقط پویزن در صحنه بدرخشد.
از روی صحنه به پایین پرید و با کارگردان خداحافظی کرد.
- میخوای بری؟امشب بقیه میخوان...

پویزن سر تکان داد : ((هر روز روی صحنه بودن خسته ام کرده.امروز یکراست میرم خونه.))

و سوت زنان از سالن بیرون رفت.

- خوشحال به نظر میرسی.

پویزن با شنیدن صدای آرامش بخشی ایستاد : ((لول؟))

لول بود‌.نگاهش میکرد.برخلاف همیشه لبخند نمیزد.هیچ حسی نداشت.

پویزن لبخند کجی زد : ((داری حسش میکنی؟))
لول اخم کرد : ((چی رو؟))

پویزن یک قدم بهش نزدیک شد : ((عجز و ناتوانیِ بودن نزدیک پرفکت‌.))
لول رویش را برگرداند : ((نمیفهمم چی میگی.))

- اوه میفهمی‌.کاملا هم میفهمی‌.تو هم داری همون حس من رو درک میکنی.تنها یک تفاوت داری.

دستش را روی شانه ی لول گذاشت : ((تو میدونی اون دوستت نداره.میدونی اون من رو دوست داره و میدونی من از تو بهترم.انقدر بهترم که درخشش من نمیذاره تو دیده شی.))

لول لبخند زد.لبخندش می لرزید : ((من مثل تو نیستم‌.))

پویزن ازش رد : ((تو مثل منی ولی بدبخت تر.پرفکت دوستت نداره.))
و سوت زنان از لول دور شد‌‌.
__________
پایان قسمت هفتم
من فکر میکردم آپش کردم‌.الان اومدم چک کنم چرا نوتیفی نیومده دیدم اصلا آپ نشده :(
بخونید.منتظرم*_*

Poison & PerfectWhere stories live. Discover now