قسمت شانزدهم : بلیت ها

57 17 10
                                    

پویزن جلوی معلمش ایستاد : ((این برگه...))
- برای نیومدنته؟

پویزن سر تکان داد : ((تا آخر هفته ی آینده‌ نمیتونم بیام.))

- هر روز؟فکر میکردم بازیگر تئاترها هر یک روز درمیون عوض میشند.

پویزن لبخند کجی زد و عمدا بلند گفت : ((اونا ازم خواستن هر روز برم.مثل اینکه نمیتونن کسی رو جایگزین من بکنن.))

این حس خوبی بود.کسی نمی توانست جایگزینش باشد.
آن نقش برای خودش بود.برای خودِ خودش!

قبل از بیرون رفتن نگاهی به جایی که پرفکت و لول نشسته بودند انداخت.

پرفکت نگاهش نمیکرد.این نشانه ی خوبی بود.یعنی کاملا توجهش را جلب کرده بود.

از طرفی، لول نگاهش میکرد.عصبانی به نظر نمیرسید اما قطعا خوشحال هم نبود.

پویزن لبخند کجی زد.ذات بدجنسش خوشحال بود.
مثل اسمش بود.
سم...
________
پایان قسمت شانزدهم

Poison & PerfectDonde viven las historias. Descúbrelo ahora