قسمت دوازدهم : اشتباه

69 19 22
                                    

پویزن از دور به لول و پرفکت نگاه می کرد.فاصله ی شان انقدری بود که نتواند مکالمه شان را بشنود‌.جدی به نظر میرسیدند.

یعنی اعتراف میکرد؟
*****

پویزن از پرفکت پرسید : ((لول چیزی بهت نگفت؟))

پرفکت دوباره بافت موهایش را باز کرد : ((آره.حرف های عجیبی زد‌‌.چطور؟))

پویزن اخم کرد : ((چرا انقدر موهات رو میبندی و باز میکنی؟))

پرفکت به سادگی گفت : ((چون تو موهای باز رو دوست داری.))

و به راهش ادامه داد.

بدون توجه به شعله هایی که در قلب پویزن میسوخت به راهش ادامه داد.

- یعنی هر کاری که من دوست داشته باشم میکنی؟

پرفکت با شنیدن صدایش برگشت.با دیدن فاصله ی بینشان تعجب کرد.کمی مکث کرد.

لبخند زد.لبخندش درخشان بود.انقدر زیبا بود که پویزن حس میکرد دارد میمیرد‌.

- اگر بتونم حتما همون کار رو میکنم.

پویزن برای چند لحظه نمی توانست نفس بکشد.حس کرد چشمانش پر از اشک شده.

حس کرد دارد میمیرد.

- پس ازت یه چیز میخوام.اگر این کار رو بکنی خوشحال ترین مرد دنیا میشم.

چشمهای پرفکت گرد شد.یک قدم به جلو برداشت : ((اون چیه؟))

پویزن زمزمه کرد : ((دیگه پرفکت نباش.))

و اون جمله اشتباه بود.

_________
پایان قسمت دوازدهم
آخیش.برگشتم*_*

Poison & PerfectOnde histórias criam vida. Descubra agora