قسمت بیستم : تکه‌ها

60 22 0
                                    

هدف پویزن از اول مشخص بود.
می‌خواست پرفکت برای خودش باشد.
و برای این‌کار باید پرفکت را به سطح خودش نزدیک کند.

باید خردش می‌کرد.باید انقدر خردش می‌کرد که هیچ‌کس به جز خودش تکه های پرفکت را نخواهد.
باید خردش می‌کرد و خودش به آرامی تکه‌ها را به هم می‌چسباند.

اما‌...

می‌دانست کسی که تکه تکه می‌شود خودش است.
کسی که نمی‌تواند این دوری، این غم، این ناکامی را تحمل کند خودش است.

آن روز می‌خواست برود.مادرش با ترک تحصیلش موافقت کرده بود و او آماده ی رفتن بود.

همه می‌دانستند.
همه خبر داشتند.
همه حمایتش می‌کردند.
حتی لول هم با صدای آرامش‌بخشش برایش آرزوی موفقیت کرد.

ولی پویزن اهمیتی نمی‌داد.
منتظر چیز دیگری بود.
منتظر بود پرفکت جلویش را بگیرد و مانع رفتنش شود..

اما این اتفاق نیفتاد.

وقتی سوار اتوبوس شد از همه چیز پشیمان شد.می‌خواست همان لحظه برگردد.نمی‌فهمید چه کسی جای او آماده شده، چمدان بسته و بلیت گرفته.
شاید کار کس دیگری بود.شاید شوخی احمقانه ای بود.
بلند شد تا برود که...

پرفکت از پله‌ها بالا آمد و با چشم دنبال پویزن گشت.به محض دیدنش با شتاب به سمتش آمد و محکم بغلش کرد.

پویزن فراموش کرد‌.همه چیز را فراموش کرد، نفس کشیدن را هم.

- منتظرت می‌مونم.انقدر منتظرت می‌مونم که برگردی.

و پویزن چاره ای جز رفتن نداشت.
________
پایان قسمت بیستم
پایان نزدیک است...

Poison & PerfectTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang