قسمت پنجم : نگاه عاری از نفرت

88 19 7
                                    

پویزن از دور به پرفکت نگاه میکرد.دورش پر از دانش آموزانی بود که ازش سوال داشتند.به اطراف نگاه کرد.تعداد زیادی به پرفکت نگاه میکردند.اخم کرد.هرگز نمیتوانست پرفکت را برای خودش داشته باشد.
تا وقتی اوضاع اینطور بود پرفکت حتی نمیتوانست برای خودش باشد.
نگاه کسی توجهش را جلب کرد.پسری با عادی ترین صورت ممکن با لبخند به پرفکت نگاه میکرد.نگاهش شبیه به نگاه پویزن بود.با این تفاوت که نفرت سوزاننده ای در نگاهش نبود و تحسین ملایمی در نگاهش وجود داشت.
پویزن اخم کرد.این نگاه آشنا بود.
نگاه خودش قبل از آنکه متوجه شود نمیتواند هرگز پرفکت را برای خودش داشته باشد این شکلی بود.
با صدای بلندی گفت : ((پرفکت!باید برگردی.تایم ناهار داره تموم میشه.))
پرفکت سری تکان داد و از بقیه خداحافظی کرد و به سمت پویزن رفت.پویزن لبخند تمسخرآمیزی برای پسر زد.
بر خلاف انتظارش لبخند پسر ذره ای تغییر نکرد.فقط بلند شد ، با قدم های محکم به سمتشان رفت و پرسید : ((سلام ، میتونم اینجا بشینم؟))
پویزن با چشمهای گرد نگاهش کرد.پرفکت لبخندی زد و صندلی کنارش را عقب کشید : ((البته!))
پویزن با تعجب بیشتر به پرفکت نگاه کرد.پرفکت همچین دختری نبود.به پسرها لبخند نمیزد.
چرا به این پسر کنه با این صورت و ظاهر عادی اش لبخند میزد؟
پسر دو آرنجش را روی میز گذاشت و دو دستش را زیر چانه اش زد : ((من لول هستم.فکر میکنم میخوام با شما دو نفر دوست بشم.))
پویزن لبخند کجی زد : ((امکان...))
پرفکت با هیجان گفت : ((البته!ما خیلی خوشحال میشیم.))
پویزن با چشمهای گرد به پرفکت نگاه کرد که چشمانش را شادی می درخشید.
حس بدی پیدا کرد.
حس خیلی خیلی بد...
_______
پایان قسمت پنجم
به نسبت کیس اند داستان تندتر پیش میره.نه؟

Poison & PerfectOnde histórias criam vida. Descubra agora