نور خورشید از پنجره ی اتاقش زده بود و اتاقو کاملا روشن کرده بود
پسر ابروهاشو درهم کشید و چشماشو با پشت دستش مالید
از جاش بلند شد و سرفه ای کرد
اون فرشته برخلاف هر شب روی کاناپه خوابیده بود
حس عجیبی بود بیدار شدن بدون اون
سمت کاناپه رفت و نگاهی به صورت بی نقص اون فرشته انداخت
رشته ای از موهای ذغالیش روی صورتش افتاده بود
مژه های پرپشتش که روی پوست برنزش سایه انداخته بودن
لبای برجستش ... واقعا میخواست دوباره طعم اون لبارو بچشه صورتشو نزدیک صورتش برد ... اما به سرعت عقب کشید نمیخواست از خواب بیدارش کنه
سمت حموم اتاقش رفت و روتین روزانشو طی کرد
بعد از برگشتن از حموم اون فرشته رو دید که به پهلو روی تختش دراز کشیده بود بالای ابریشمیش روی ملافه ی سفید تخت کشیده شده بودن و بالش لیامو به آغوش کشیده بود
جالبه میگه حسی نداره ولی تو تختت بالش تورو بغل میگیره و میخوابه
_هی پسر پاشو
لیام گفت و کمی نزدیک زین شد
زین بلافاصله از تخت بیرون پرید
شبو روی کاناپه خوابیده بود و واقعا دلتنگ بوی اون تینیجر شده بود
بعد از اینکه اون پسر تختشو ترک کرد به سرعت سمت تختش رفت
بوی شیرینشو استشمام کرد و بالششو به آغوش کشید
دلش برای حس جالبی که موهای فرفری اون پسر بهش میداد تنگ شده بود
پس با شنیدن صدای اون پسر بلافاصله از تختش پرید و به سرعت به آغوش کشیدش
پسر کوچکتر تعجب زده سرجاش خشکش زد
مدتی توی آغوش هم بودن که لیام دستشو پشت زین گذاشت
به خاطر تفاوت قدشون موهای فرفری لیام گردن زینو قلقلک میداد و لیام سرشو روی سینه ی مرد بزرگتر گذاشته بود
زین به خودش اومد ... اون پسرو ول کرد و به سرعت اتاقو ترک کرد
اما لیام سرجاش خشکش زده بود انگار واسه ی یه لحظه اون فرشته ی بی احساس رفته بود و مرد مهربونی جاشو گرفته بود اما طولی نکشید که اون برگشت
.
.
._مرسی سرینا
لیام گفت و از سر میز بلند شد سرینا رو کوتاه بغل کرد
_برای ناهار برمیگردید؟
_ن قرار دارم
به سمت پارکینگشون رفت و زینو از دور دید که کنار لایکن هایپر اسپورت نقره ایش به دیوار تکیه داده بود
VOUS LISEZ
Guardian angel [Ziam]
Fanfiction[completed] و تنها چیزی که اون شب دید بالای سفید شیری بودند که در تضاد با موهای پرکلاغی اون پسر بود!