_زین دارم میگم باید اینارو تموم کنم پس لطفا بزار تموم کنم
لیام با عصبانیت ساختگی گفت و خودشو مشغول طرحاش کرد
زین اما دوباره شروع به نوازش موهای فرفری پسر کوچکتر کرد و صورتشو به گردن پسر کشید
_من که کاری نمیکنم
با نیشخند گفت و مسیر انگشتاشو به لبای لیام تغییر داد
که با صدای در لیام از جاش پرید
_ارباب پدرتون منتظرتونن
_الان میام سرینا
لیام به سمت اتاق کار پدرش حرکت کرد زین هم به دنبالش
_پدر کاری داشتی؟
جف سری تکون داد و با دست به پسرش اشاره کرد که روبروش بشینه
_اواخر با بلا وقت میگذروندی درسته؟
سری تکون داد و منتظر ادامه ی حرف پدرش شد
_خب نظرت درمورد نامزدی چیه؟
_با تمام احترامی که براتون قائلم اون دختر به درد من نمیخوره
با حرفای لیام لبخندی روی لبای زینی که روبروی جف به دیوار تکیه داده بود نقش بست
_دلیلت چیه پسرم؟عیبی توی اون دیدی؟
جف عینکشو در آورد و پرونده ی روبروشو بست خیره به لیام منتظر جواب بود
_ن پدر بلا واقعا دختر خوبیه من فقط...
_خب پس مشکلی نمیمونه اون دختر واقعا از همه نظر کامله
جف اجازه ی حرف زدن به لیام نمی داد و این مکالمه رو به هر جایی که دوست داشت پیش میبرد
_و از همه مهم تر اگه بخوای باهاش بهم بزنی میدونی چی میشه؟کمپانی حدید همکاریشو قطع میکنه و قطعا نمیخوای بدونی بعدش ما چه ضرر بزرگی میکنیم
_یعنی ازدواج من برای شما یه معامله محسوب میشه؟
_اوه پسرم ساده نباش ... دختر خوبیه پس قطعا ازدواجت به نفعته پس سعی نکن از زیرش در بری
همین موقع صدای در اتاق اومد و کارن وارد شد
لیام ناراحت به پشتش نگاه کرد ولی فرشتشو ندید
پس اتاقو ترک کرد
_بهش چی گفتی؟انگار ناراحت بود
_فقط واقعیتا رو بهش نشون دادم
______________
_واقعا دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم
بلا گفت و لیوان قهوشو روی میز برگردوند به جیجی سوالی نگاه کرد
_بلا لطفا از من درخواست کمک نکن خودت که دیدی هیچ کدوم از روابطم تا حالا جواب نداده
KAMU SEDANG MEMBACA
Guardian angel [Ziam]
Fiksi Penggemar[completed] و تنها چیزی که اون شب دید بالای سفید شیری بودند که در تضاد با موهای پرکلاغی اون پسر بود!