دست همو گرفته بودن و وارد عمارت پین شدن
فرشته متوجه نگاهای خیره ای روی خودش شد ولی نادیدشون گرفت باز توهم زده بود
بیخیال شونه ای بالا انداخت و به راهش ادامه داد لیام وارد اتاقش شده بود
فرشته کوچولو از جیبش بیرون پرید و اطرافو نگاهی انداخت
_برگشتیم خونه
هورایی گفت و به حالت انسانیش برگشت لیام با لبخندی بهش نگاه میکرد و زین کار همیشگیشو انجام میداد خیره شدن به انسانش
_اوه شت اصلا حواسم نبود امشب باید برم تولد نایل
لیام گفت و زد تو سر خودش اینکارش باعث شد زین به سرعت دستشو از روی سرش برداره و تو دستش بگیره
_خب ..اشکال نداره زود یادت اومد
_من براش هیچی نگرفتم
_بهش فک کن ببین چیو از همه بیشتر دوس داره
_اوه اون عاشق غذاس
_غذا کادو میشه؟
_ن خب ... نمیدونم
روی تخت نشست و شروع به فکر کردن کرد
_امروز دانشگاه نمیری؟
زین گفت و روبروی لیام به دیوار تکیه داد
_ن اوه فاک با همچین خبری که بهم رسیده عمرا اگه بتونم به دانشگاه برسم
لیام دوباره حالت تفکر به خودش گرفت
_________________
_هز لطفا نایل بهترین دوستمه
_تو که میدونی از اینجور جاهای شلوغ خوشم نمیاد
هری گفت و به سمت قفسه ی مشروبا برگشت و شروع به مرتب کردنشون کرد لویی از در کوچیک گذشت و حالا داشت به هری که پشت میز بود نزدیک میشد
_بیبی لطفا
نزدیک گوشش گفت و ادامه داد
_به خاطر من ... ببین فقط میریم یکم میمونیم و بعدش بقیه ی شب برای ماست قول میدم ... نایل خیلی ناراحت میشه
_اووففف باشه
هری کلافه تو صورتش تقریبا داد زد که باعث شد همه ی مشتریا برگردن و بهشون نگاه کنن لویی دستاشو بالا آورد و معذرت خواهی کرد
اون روز لویی با شنیدن جواب ن هری به بار-کافی شاپ رفته بود و رو مخ بارمن پیاده روی کرد تا بلاخره جواب مثبتو ازش گرفت
__________________
پسر گیتارشو به کیف برگردوند و پشتش انداخت با همکاراش دست داد و برای جمعیت تعظیم کرد
به بک استیج برگشت اولین اجرای زندش بود به نظر میومد همه خوششون اومده بود
با دیدن پسر توی لباس نسبتا راحتی بهش نزدیک شد و بغلش کرد
KAMU SEDANG MEMBACA
Guardian angel [Ziam]
Fiksi Penggemar[completed] و تنها چیزی که اون شب دید بالای سفید شیری بودند که در تضاد با موهای پرکلاغی اون پسر بود!