Prologue

947 95 20
                                    

prologue

شاید اگه اتفاقی جلوی کسی رو توی خیابون بگیری و ازش درباره ی خدا سوال کنی، بهت بخنده و بدون نگاه دوباره ای بهت، بره...

این روزا کمتر کسی واقعا میدونه که به چی اعتقاد داره.

انسان از اولین روز تولد همین بوده.
ادم و حوا... اگه اونا اعتقاده راسخ داشتن و به خدا شک نمیکردن، هیچوقت از بهشت رونده نمیشدن.

حتی میتونیم به قبل تر از اون بریم...

خدا شیطان رو افرید و اون تبدیل به عزازیل، عزیز شده ی خدا شد...
یه فرشته...

ولی بعد چه اتفاقی افتاد؟!

همه داستان شیطان رو شنیدن. فرشته ای که قسم خورد تا اخرین لحظه سعی میکنه تا انسان رو از راه درست منحرف کنه. فرشته ای که طرد شد و سقوط کرد....

ولی تا به حال از دید خود شیطان به این قضیه نگاه کردید؟ تا حالا به این فکر کردید، که شاید چیزی که از بچگی براتون گفتن، داستانی بیش نبوده و با حقیقت زمین تا آسمون فرق داشته؟

وقتی درباره ی خدا صحبت میشه، کسایی که بهش اعتقاد دارن، نور و یا نهایتا یه وجود غیر مادی رو تصور میکنن. توی ذهن هرکس، خدا یه جور تعریف شده و هرکس دیدگاه خودش رو داره...

ولی وقتی ازشون درباره ی شیطان بپرسی، همه یاد کارتون هایی که تو بچگی دیدن میوفتن. یه موجود قرمز رنگ و کوتاه قد، با شاخ های نازک و دم بلند. احتمالا یه نیزه ی سه شاخه هم توی دستشه...

ولی کسی تا به حال به زیباییه شیطان فکر نکرده...
به بال های بلند، کشیده و سفیدش فکر نکرده...
به چهره ی درخشان و زیباش فکر نکرده...

شیطان میتونه زیبا باشه...
در اخر، اون یه فرشتست... مگه نه؟!

#########

پارت ادیت شد

vice versa [zarry]Where stories live. Discover now