part 18
harry povزبونشو روی لبش کشید...بدون هیچ عجله ای آروم نزدیک میشد...
~ حیف...مگه نه؟اون جنده اینجا نیست تا بتونم انتقام مرگ هانا رو ازش بگیرم.ولی این که زین قراره به زودی بمیره،همونقدر لذت بخشه...برای کسری از ثانیه چیزی رو توی چشماش دیدم که همه ی وجودمو لرزوند...جنون محض بود،حتی فکر کردن بهش هم احمقانه بود...ولی دیدمش ...
پشت چشم های قهوه ای-عسلی جس،چشمای سرخ رنگ لیلیث کاملا مشهود بود....لیلیث....
اولین شیطان؟
نه....
اولین زنی که خلق شد...
خدا آدم رو از خاک آفرید،و با همون خاک لیلیث رو خلق کرد....
ولی لیلیث.....
خدا و آدم از لیلیث راضی نبودن...اون مطیع نبود.حس استقلال و برابری ای که با آدم داشت باعث میشد نسبت بهش مطیع نباشه...پس خدا همراه لوسیفر اونو به جهنم فرستاد و روحشو ازش گرفت و تبدیل به اولین شیطانش کرد...
و حوا رو این بار از یکی از دنده های آدم آفرید،تا نسبت بهش مطیع باشه...لیلیث،روزی از همه ی فرشته ها زیبا تر بود...موهای مشکی که تا زیر کمرش بود و پر از پیچ و خم هایی بود که به زیباییش اضافه میکرد...
چشم های آبی به رنگ اقیانوس...
و صورتی که از زیبایی هر کسی رو مجذوب میکرد...ولی بعد از تبعیدش........
من فقط یکبار باهاش روبرو شده بودم...قرن ها پیش...دقیقا زمانی که لیلیث رو توی قفس مخصوص،توی آخرین و پست ترین بخش جهنم زندانی کرده بودیم.
اون چشم های سرخ رو هیچ وقت فراموش نمیکنم...چشم هایی که رنگ خون بودن...
دیگه خبری از اون زیبایی نبود...تنها چیزی که نظر بقیه رو جذب میکرد،خشمی بود که توی صورتش کاملا قابل رویت بود...و قدرتی که از همین خشم میگرفت....حالا لیلیث اینجا بود...بعداز این همه سال......
نه کاملا...ولی به طور قطع بخشی ازش داخل بدن جس بود...
ولی این چطور امکان داشت؟
قفس به دست شخص خود خدا درست شده بود...و فقط به دست خودش باز میشد...
پس لیلیث چجوری اومده بود بیرون؟همه چیز به سرعت نور توی ذهنم حرکت میکرد.
در حالت عادی،من یکی از فرشته های تقریبا رده بالا محسوب میشدم.رده 3...
رده ی 1 فرشته های مقرب بودن ...
رده ی 2 فرشته های سراف...
و رده ی 3 فرشته هایی مثل من که ترفیع گرفته بودن...بقیه،همه فرشته های معمولی بودن که جزو محافظین،مبارزین یا درمانگر ها بودن...
تعداد فرشته های رده دار بهشت کم بود.فرشته های مقرب که فقط شامل گبریل ،مایکل ،رافائل ،یوریل، اسرافیل و ازریل میشدن.هرچند قبلا سمایل(لوسیفر) هم جزوشون بود....
فرشته های سراف هم فقط حدود 10 تا بودن...
و فرشته های ترفیع گرفته......فقط دو تا...
پس خودمو تقریبا جزو فرشته های قدرتمند میدونستم...و این واقعیتی بود که همه ازش خبر داشتن ...
ولی الان...
الان با این وضعی که داشتم،حتی بعید میدونستم بتونم جلوی جس قبلی مبارزه کنم تا زین بهوش بیاد،چه برسه جلوی جسی که حالا قسمتی از وجود لیلیث رو همراهش داشت...
YOU ARE READING
vice versa [zarry]
Fanfiction❌بوک در حال ادیته. لطفا فعلا از خوندنش امتناع کنید تا وقتی که این پیام رو بردارم... ممنون❌ از بین میلیارد ها پایان متفاوت، ما چیزی رو انتخاب کردیم که باعث از بین رفتنمون شد. پایان برای ما میتونست شیرین باشه، میتونست شاد باشه، میتونست پر از لحظات ناب...