part 14
harry povقدرت درک مثل یه هنره،همه ازش بهره نبردن،همه هنرمند نیستن.
شاید اگه بخوام احساسمو توصیف کنم،فقط 1% واقعا درکم کنن...
انسان ها همیشه در حال قضاوتن.اونا هم نوع های خودشونو بر اساس رنگ پوست،لباس،مدل مو و ارایش یا حتی قد و وزنشون قضاوت میکنن...اگه لاغر باشی،بهت انگ اینو میزنن که مریضی...
اگه درشت باشی بهت میگن چاق...
اگه باکره باشی به نظرشون امل و کوته فکری...
اگه باکره نباشی بهت میگن فاحشه...
اگه دوستانه برخورد کنی،به نظرشون فیک و دو رویی...
اگه ساکت باشی،به نظرشون بی ادب و جمع گریزی...
اگه حرف بزنی،فقط دنبال اینن ساکتت کنن چون باعث رنجششون میشی...مردم همیشه میخوان عوضت کنن.میخوان بر اساس خواسته ی اونا زندگی کنی.
احساس من توی این لحظه،غیر قابل توصیفه.غیر قابل درک...
وقتی بهش نگاه میکنم.....
درست حس بچه ای رو دارم که تو بالا ترین نقطه ی ممکن روی تابه...میدونه قراره با سرعت به سمت پایین بیاد،ولی بازم از لذتش کم نمیکنه...
حسی که دارم،دقیقا مثل حس لیس زدن بستنی توی گرم ترین روز تابستونه...همون حس رضایت،همون حس لذت.چون میدونی اگه زیاد نگهش داری قراره اب بشه و دیگه اون سرمای اولیه رو نداره...
احساسم درست مثل کسیه که برای اولین بار توی درسی که ازش متنفره، A+ گرفته...
همون قدر از خود راضی...
همون قدر مغرور....
همون قدر مفتخر....فقط نگاه کردن بهش باعث میشه همه ی حس های ممکن و غیر ممکن رو حس کنم.و حتی نمیدونم با این احساسات چیکار کنم...
پاهامو بالا میارم و روی مبل میزارم.سرمو به زانوم تکیه میدم و سعی میکنم به چیزای دیگه فکر کنم.
ولی نمیتونم...
نمیتونم و این موضوع که زین ازم خواسته باهاش برم بیرون تا یکم حرف بزنیم و دور و ور رو نشونم بده کمکی نمیکنه.من یه فرشتم،درسته برای قرن هاست بین انسان ها راه نرفتم،ولی همیشه بهشون گوش دادم و از دور نگاهشون کردم.پس نمیدونم زین دقیقا چه چیز جدیدی رو میخواد نشونم بده که خودم ندیدم.ولی اون زین عه ....
پس منم قبول کردم...
و فکر نمیکنم تفکرانم راجع بهش،توی تصمیمی که گرفتم کمکم کرده باشه...
از دید بقیه،این چطور قراره به نظر بیاد؟
فرشته....شیطان...
من...زین.....
چطور قراره دربارمون فکر کنن ،وقتی راجع به اون اتفاق بدونن؟
وقتی بدونن که من.....
من......
...***
فلش بک،شب قبل...
پیشونیشو هنوز به پیشونیم تکیه داده بود.
میتونستم گرمای زیر پوستشو حس کنم...
میتونستم رنگ جذاب چشماشو با وضوح بیشتری ببینم...
YOU ARE READING
vice versa [zarry]
Fanfiction❌بوک در حال ادیته. لطفا فعلا از خوندنش امتناع کنید تا وقتی که این پیام رو بردارم... ممنون❌ از بین میلیارد ها پایان متفاوت، ما چیزی رو انتخاب کردیم که باعث از بین رفتنمون شد. پایان برای ما میتونست شیرین باشه، میتونست شاد باشه، میتونست پر از لحظات ناب...