نامجون با دیدن ینگ آهی کشید و به آرومی جواب پسر کوچکش رو داد، حتی از این فاصله هم میتونست اشتیاق رو از چشمهاش بخونه.
جین با شنیدن صدای متفاوتی، دست از لمس کردن اون پاهای به دردنخور -از نظر خودش- کشید و به پسر بچهای که حالا کاملا وارد اتاق شده بود نگاه کرد.
میشد گفت دیگه احساس ترس نمیکرد، چون اون مرد غریبه و اهل خشکی بهش چیزهای خوشمزهای برای خوردن داده بود و آسیبی هم بهش نرسونده بود. اما در هرحال، همهی اینها باعث نشد نسبت به اون بچه واکنش مثبتی نشون بده.
-مورنینگ غریبه، من کیم ینگجون هستم.
جین چند ثانیه با گیجی به پسر نگاه کرد و بعد به سرعت نگاهش رو به لبهاش که حالا دیگه تکون نمیخوردن داد، اون واقعا چیزی از این اصوات عجیب و ناآشنا نمیفهمید ولی دوست داشت چیزی شبیه به اونها تولید کنه.
شخصی که روی تخت پدرش نشسته بود و لباس های پدرش رو به تن داشت بدون اینکه جوابش رو بده فقط بهش خیره شده بود و این ینگ رو حتی متعجب تر میکرد.
نامجون با طولانی شدن سکوت، آه کلافهی دیگهای کشید و از روی صندلیش بلند شد.
-این جینه، قراره مدتی کنار ما بمونه و باید بگم نمیتونه صحبت کنه-
و زیر لب ادامه داد "صحبت های مارو هم نمیفهمه."
ینگ با ناراحتی به جین نگاه کرد.
-اوه جینی، من-- آااا...
نامجون با تعجب به سمت جین که خودش هم شکه به نظر میرسید برگشت، اون همین الان صدایی شبیه به "آ" به کمک حنجرش تولید کرده بود و این یعنی اون لال و یا چیزی شبیه بهش نبود.
-فکر کردم گفتی اون نمیتونه صحبت کنه ددی؟
نامجون با بیچارگی به سمت ینگ برگشت و سعی کرد چیزی برای گفتن به پسر پیدا کنه.
-منظورم این بود که نمیتونه به زبان ما صحبت کنه.
-پس به چه زبانی صحبت میکنه؟
نامجون کلافه از سوالات ینگ به سمت قفسهی کتابهاش رفت و مشغول گشتن شد.
-اون خیلی حرف نمیزنه و محض رضای خدا ینگ تو باید اون رو جین هیونگ صدا کنی، اینجا نیویورک لعنتی نیست!
ینگ بی توجه به حرف پدرش دوباره پرسید.
-دد، نمیخوای بری سرکار؟نامجون همینطور که دنبال یکی از کتابهای مهم "پاتولوژی گفتار و زبان" میگشت به این فکر کرد که چطور ممکنه اون پسر بلد نباشه صحبت کنه.
-نه ینگ، امروز شیفت ندارم.
با پیشبینی سوال بعدی ینگ ادامه داد.

YOU ARE READING
EXOTIC ¦ S1
Fanfictionنگاهش روی جسم درخشانی که از پشت صخرهی سنگی کمی بیرون زده بود ثابت شد. سعی کرد کنجکاو نباشه و به سمت ماشینش برگرده تا خودش رو به پسر شیرینش برسونه اما در نهایت کنجکاوی ذاتیش پیروز شد و اون رو به سمت صخره کشوند. بعد از دور زدن صخره با گیجی به جسم ظ...