خودش رو بیشتر بین دستهای گرمی که از پشت در آغوش کشیده بودنش فرو برد و ناله ی آرومی از بین لبهای خشک شدش فرار کرد. چشمهاش رو به آرومی باز کرد و نگاهی به ساعت رو میزی و کوچيکشون انداخت. عقربه ها عدد 6 رو نشون میدادن.
شدیدا احساس تشنگی ميکرد. درد پایین تنش به قدری نبود که نتونه تحملش کنه اما به هرحال درد داشت و نمیتونست به راحتی جا به جا بشه پس بیخیال آب خوردن شد. دوباره خودش رو به بدن برهنه ای که از پشت بهش چسبیده بود فشرد و بیشتر توی خودش جمع شد. درست وقتی میخواست دوباره چشمهاش رو ببنده و سعی کنه بخوابه، دستهای تهیونگ دور کمرش محکم تر شدن و بدنش رو سفت تر در آغوش کشیدن. پسر بزرگتر سرش رو توی گردن جونگوک فرو برد و بعد از نفس عمیقی که کشید، بوسه ی کوتاهی روی گردن پر از مارکش زد.
ـ چی شده بیبی؟
صدای بم و دورگه ی تهیونگ که توی گوشش پیچید، لبخند کمرنگی رو روی لبهاش به وجود آورد. سرش رو کمی چرخوند تا به تهیونگ فضای بیشتری برای پنهان کردن سرش بده.
ـ هیچی.
لبهای خشک شدش رو با زبونش خیس کرد.
ـ تشنمه.
تهیونگ برای بار دوم بدن مچاله شده ی توی آغوشش رو محکم فشرد. بعد از شنیدن ناله ی خفه ی جونگوک "هوم" آرومی زمزمه کرد و بینیش رو به گردن پسر مالید. بوسه ی خیسی زیر گوشش کاشت.
ـ درد داری.
ـ خیلی نیست.
لبخند محوی که روی لبهای تهیونگ بود پررنگ تر شد و بعد از زمزمه کردن کلمه ی "دروغگو" ضربه ی آرومی به رون پسر کوچیک تر زد.
دستهاش رو به آرومی از دور بدن جونگوک باز کرد. چیزی شبیه به "میرم برات آب بیارم،" زمزمه کرد و از روی تخت بلند شد تا از اتاق خارج بشه.
خودش به خوبی میدونست که دیشب زیاده روی کرده بود ولی مطمئنا حتی اگه خیلی بیشتر از اونها هم پیش میرفت جونگوک متوقفش نمیکرد.
با اینکه بارها بهش گفته بود وقتی داره آسیب میبینه باید بهش هشدار بده اما هیچوقت اینکار رو نمیکرد و اجازه میداد تهیونگ هر جور که میخواد از بدنش لذت ببره.
با لیوان آب بزرگی به اتاقشون برگشت و با چشمهای نیمه باز لیوان رو تحویل جونگوک داد. هنوز بیش از اندازه خوابش میومد.
همینطور که خودش رو روی تخت پرتاب میکرد جونگوک رو مخاطب قرار داد.
ـ امروز نمیتونی بری پیش اون ماهی وحشی.
جونگوک لیوان آب رو یک نفس سر کشید و همینطور که لیوان رو روی عسلی کنار تخت میذاشت چشمهاش رو چرخوند.
ـ بهش نگو ماهی.
ـ حالا هر چی که هست.
با بیخیالی گفت و دست جونگوک رو کشید تا توی بغلش بیوفته.
ESTÁS LEYENDO
EXOTIC ¦ S1
Fanficنگاهش روی جسم درخشانی که از پشت صخرهی سنگی کمی بیرون زده بود ثابت شد. سعی کرد کنجکاو نباشه و به سمت ماشینش برگرده تا خودش رو به پسر شیرینش برسونه اما در نهایت کنجکاوی ذاتیش پیروز شد و اون رو به سمت صخره کشوند. بعد از دور زدن صخره با گیجی به جسم ظ...