Episode 07

1.1K 254 29
                                        

یکی از قرص های مسکنی که جیهوا بهش داده بود رو با مقدار زیادی آب قورت داد و روی تختی که برای معاينه ی بیمارها بود دراز کشید. حس میکرد هر لحظه ممکنه سرش منفجر بشه. از دوساعت پیش که وارد اتاق عمل شده بود این سردرد لعنتی اومده بود سراغش و هر ثانیه بدتر میشد. با بیحوصلگی موبایلش رو از جیب روپوش سفیدش بیرون کشید و با دیدن تکست پدرش مبنا بر یادآوری شام خانوادگیشون آه کوتاهی کشید. فکر کردن به امشب و شام خانوادگیشون فقط سردردش رو بدتر میکرد. مطمئن بود قراره شب سختی داشته باشن، مخصوصا با حضور جین. نگاه کوتاهی به ساعت انداخت. تا برگشتن ینگ به خونه سه ساعت مونده بود و جین هنوز هم توی خونه تنها بود.

شماره ی خونه رو لمس کرد و منتظر شد تا تماس برقرار بشه. زمان زیادی رو صرف این کرده بود که به جین جواب دادن تلفن رو یاد بده تا بتونه از بیمارستان باهاش تماس بگیره و حداقل نگرانی خودش رو تسکین بده، اما مثل اینکه چندان موفق نبوده چون بعد از بوق ششم هم تلفن همچنان جواب داده نشد و این، یکمی نامجون رو نگران کرد. احتمال میداد به دلیل ترسی که از تلفن داره برای جواب دادنش اقدامی نمیکنه اما اینکه اون الان توی خونه تنها و ترسیدس و یا حتی بدتر از اینها، آسیب دیده، باعث میشد علاوه بر تشدید شدن سردردش، حس کنه کسی قلبش رو چنگ میزنه. بعد از شنیدن صدای ضبط شده ی خودش و ینگ با نرم ترین لحن ممکن اسم پسر رو صدا زد.

ـ جین.

چند ثانیه ی بعدی، تلفن هنوز هم روی پیغامگیر بود و با توجه به اینکه جین بعد از شنیدن صداش باز هم اقدام به جواب دادن نکرده بود، احساس نگرانیش چند برابر شده بود. ناخودآگاه ایستاد و با اینکه میدونست تلفن پاسخ داده نشده، موبایل رو بیشتر به گوشش فشرد بلکه چیزی، هرچند کوچیک از اون سمت بشنوه.

ـ جین؟ دکمه رو فشار بده و باهام حرف بزن. داری نگرانم میکنی.

چند ثانیه ی دیگه صبر کرد و وقتی بازم جوابی نگرفت با انگشتهاش پلکهاش رو مالید. قبل از اینکه سمت کیفش بره و بعد از برداشتن سوییچش، بدون عوض کردن لباسهاش از بیمارستان خارج شه تا برگرده به خونه، صدای عسلی و آروم پسر توی گوشش پیچید.

ـ ددی.

با شنیدن صدای خوابالودش نفس راحتی کشید و ناخودآگاه دوباره روی تخت نشست. اون فسقلی خوابیده بود و نامجون داشت از نگرانی سکته میکرد؟

ـ آره ددیه و معذرت میخواد که از خواب بیدارت کرده.

دیگه به ددی جین بودن عادت کرده بود و هرچند که سعی میکرد نادیده بگیرتش و انکارش کنه، ولی ازش لذت میبرد. دوباره به حالت قبلیش برگشت و بعد از دراز کشیدن روی تخت، ساقش رو روی چشمهاش گذاشت تا نور اتاق، سردردش رو بدتر نکنه. صدای نفس های نامنظم جین باعث میشد دلش بخواد اون لحظه کنارش باشه و همینطور که بدن پرستیدنیش رو توی بغل گرفته، عطر بینظیر دریا رو از نفسهاش استشمام کنه. کاری که به خودش قول داده بود انجامش نده.

EXOTIC ¦ S1Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu