جونگوک با چشمهای گرد شده یکی از دستهاش رو جلوی دهنش گرفت و سرش رو به چپ و راست تکون داد. دقیقا شبیه خانم های جوونی شده بود که متوجه خیانت تنها عشق زندگیشون شدن و با بهت انکارش میکنن.
ـ داری شوخی میکنی، مگه نه؟ فاک امکان نداره. اصلا، اصلا تو چجوری میدونی اومده؟
جونگوک با آروم ترین ولوم صدایی که توی اون شرایط میتونست داشته باشه گفت و با استرس شروع به جویدن پوست لبش کرد.
ـ تهیونگ یه سری مزخرفات در مورد اینکه میخواد سانو بیاره اینجا برام فرستاد و انتهاش تأکید کرد که سان چند وقتی میشه که اومده.
ـ ته؟
نامجون با سر تایید کرد و یه کمی از دستهای مشت شده و تغییر حالت واضح جونگوک ناراحت شد. به هرحال نمیتونست کاری براش بکنه تا حالش رو بهتر کنه یا حداقل یه دلگرمی کوچیک بهش بده ولی فعلا میتونست همه چیز رو بهش نگه تا پسر کوچیک تر کارش به تيمارستان یا یکی از زندان های تونگیونگ کشیده نشه.
ـ اگه... اگه اومده باشه که...
ـ نمیتونه برای اون اومده باشه، مگه نه؟
جمله ی پرسشی نامجون در حقیقت بیشتر شبیه به یه جمله ی ملتمسانه بود که درخواست تایید شدن داشت.
ـ معلومه که نمیتونه، اون هیچ کارس جون. لطفا نترس، اون نمیتونه کاری کنه.
پسر کوچیکتر وقتی سعی میکرد خیلی فروریخته به نظر نرسه و کاملا به چیزی که توی ذهنش میگذره بی توجه باشه گفت و جمله ای که تا چند ثانیه قبل میخواست به زبون بیاره رو ناقص باقی گذاشت. قبل از اینکه نامجون بتونه دوباره اظهار نگرانی کنه، صدای ینگ مکالمه ی کوتاهشون رو قطع کرد.
ـ پاپا میخوایم کیک بخوریم.
جونگوک به نگاه نگران نامجون لبخند گرمی زد و با فشردن پلک هاش به همدیگه، بهش اطمینان داد قرار نیست اتفاقی بیوفته. بعد خیلی سریع وارد جلد بازیگوشش شد و به سمت ینگ که داشت همراه توله ی کاراملیش بهشون نزدیک میشد برگشت.
ـ من میخوام تو رو به جای کیک بخورم بچه!
با لبخند شیطانی و پهنش گفت و به سمت ینگ که آماده ی دویدن و بازیگوشی بود دوید تا بگیرتش و گونه های نرمش رو زیر دندونهاش له کنه.
نامجون لبخند مضطربی به دویدن ینگ و جونگوک توی فضای کوچیک کافه و بین مهمون ها زد و فکر کرد که پارسال توی تولد خانوادگی کوچولوشون قول داده بودن که سال بعد برای همون تولد کوچیکشون هم از بیرون کیک بگیرن و جونگوک رو از پختنش معاف کنن چون ینگ اصرار داشت کیکش شکل خوبی داشته باشه و جونگوک نمیتونست خیلی مطلوب درستش کنه.
سال قبل تهیونگ توی تمام طول تولد ینگ رو روی شونه هاش گذاشته بود و میگردوند تا گریه نکنه چون ینگ اون موقع به شدت سرما خورده بود و به حدی عنق شده بود که فقط و فقط تهیونگ میتونست بهش نزدیک بشه.
STAI LEGGENDO
EXOTIC ¦ S1
Fanfictionنگاهش روی جسم درخشانی که از پشت صخرهی سنگی کمی بیرون زده بود ثابت شد. سعی کرد کنجکاو نباشه و به سمت ماشینش برگرده تا خودش رو به پسر شیرینش برسونه اما در نهایت کنجکاوی ذاتیش پیروز شد و اون رو به سمت صخره کشوند. بعد از دور زدن صخره با گیجی به جسم ظ...