جین با لذت، تکه ی دیگه ای از راتاتویی خونگی و خوشمزه ای که دست پخت نامجون بود رو توی دهنش گذاشت و به آرومی کدوی کاملا پخته شده رو با زبونش له کرد. طعم خنک و کمی تند نعنای غذا رو شدیدا دوست داشت و هر چند دقیقه یکبار با کشیدن یه نفس عمیق، عطر ریحون و نعنایی که با همدیگه مخلوط شده بودن رو به ریه هاش میفرستاد.
بعد از قورت دادن کدوی ورق شده، چند برگ کاهو رو توی مخلوط شیره ی انگور و غوره ی خرد شده فرو کرد و همه رو با همدیگه توی دهنش گذاشت. همینطور که با دست شیره ی انگور رو از گوشه ی لبش پاک میکرد نگاهش رو سرتاسر میز گردوند تا غذای دیگه ای پیدا کنه که اثری از گوشت توش نباشه.
ـ این خیلی خسته کنندس.
ینگ تقریبا فریاد کشید و چنگالش رو چندباری با حرص توی مرغ تند مقابلش فرو کرد. جین با چشمهای گرد شده کاهو های خوشمزش (!) رو قورت داد و سرش رو کمی کج کرد تا دید بهتری به صورت در هم ینگ داشته باشه. بشقاب سبزیجاتش رو با نهایت از خودگذشتگی به سمت ینگ هل داد و با چشمهای منتظرش به پسربچه خیره شد.
فکر میکرد ینگ از خوردن اون غذای به ظاهر سفت و بد طعم عصبانی شده، پس حالا که غذای خودش رو بهش داده بود باید دوباره لبخند میزد.
ـ چی خسته کنندس؟ غذا خوردن؟
نامجون همینطور که بشقاب جین رو سر جای قبلیش برمیگردوند پرسید و چندتا دستمال کاغذی بهش داد تا دستها و اطراف دهنش رو از شیره ی انگور پاک کنه.
مطمئن بود اگه ظرف حاوی شیره ی انگور رو ازش دور نکنه تا چند دقیقه ی دیگه با باقی مونده ی شیره ی ملس توی ظرف، خودش رو حموم میده.
ـ نه، اینکه همه ی روزو توی خونه موندیم واقعا حوصله سر بره. کاش میرفتم مدرسه.
ینگ با لبهای جلو اومده گفت و پاهای کوتاهش رو که از صندلی آویزون بودن تکون داد. تمام روزش رو توی خونه گذرونده بود و به نظرش بدتر از این نمیشد.
ـ حاضرم شرط ببندم جین هیونگم خسته شده.
با انگشت به جین که دوباره مشغول خوردن شده بود اشاره کرد. هیونگش با شنیدن اسم خودش سرش رو بلند کرد و گنگ به پسربچه خیره شد.
ـ مگه نه هیونگ؟
جین با حالت معذبی که از نفهمیدن جملات ینگ بهش دست داده بود چشمهاش رو ریز کرد و کمی توی جاش وول خورد. نگاهش رو بین چشمهای منتظر ینگ و صورت خنثی نامجون چرخوند و در نهایت با دیدن ینگ که کمی سرش رو به سمت پایین خم کرد، سرش رو تکون داد.
ـ دیدی گفتم.
ینگ با لحن حق به جانبی گفت و دستهاش رو توی همدیگه گره زد. حس بدی داشت که گاهی اوقات از ساده بودن هیونگش سواستفاده میکنه و قایمکی به حموم اتاق خودش میبرتش تا با همدیگه بازی کنن و خودش از جادویی بودن هیونگش ذوق کنه ولی اینبار فرق داشت. الان خیلی سواستفاده محسوب نمیشد. به هر حال یه سر تکون دادن کوچيک وقتي حتی نمیدونی موضوع چیه چندان چیز زیادی نبود. تازه ینگ میخواست اونم خوش بگذرونه و حوصلش سر نره.

VOCÊ ESTÁ LENDO
EXOTIC ¦ S1
Fanficنگاهش روی جسم درخشانی که از پشت صخرهی سنگی کمی بیرون زده بود ثابت شد. سعی کرد کنجکاو نباشه و به سمت ماشینش برگرده تا خودش رو به پسر شیرینش برسونه اما در نهایت کنجکاوی ذاتیش پیروز شد و اون رو به سمت صخره کشوند. بعد از دور زدن صخره با گیجی به جسم ظ...