Episode 16

1.1K 223 12
                                        

ـ تولدت مبارک مرد ماجراجوی من.

نامجون با لحن شادی گفت و بلافاصله بعد از اشاره ی دستش، یکی از کارکن های کافه، کیک بزرگی که شبیه یکی از شخصیت های انیمیشن زوتوپیا بود ولی نامجون نمیدونست اسمش چیه رو با دقت روی میز گذاشت و بعد از احترام گذاشتن و تبریک گفتن به پسر بچه از میز دور شد.

تمام تشریفات تولد ینگ خیلی یهویی آماده شده بودن ولی کیکش حدودا از یک هفته قبل به بهترین شیرینی پزی شهر سفارش داده شده بود چون ینگ به هیچ عنوان با شکل کیکش شوخی نداشت.

پسر بچه با خوشحالی گونه ی پدرش رو بوسید و به سرعت ازش فاصله گرفت تا در مورد کیکش با دوستهاش حرف بزنه و شاید سر راهش به کادوهاش هم نگاهی بندازه. اونقدری ذوق زده بود که به همه چیز سرک میکشید و یه جا بند نمیشد.

آقای کیم که تا اون لحظه درگیر صحبت کردن با والدین چندتا از دوستهای ینگ بود، بعد از دیدن دور شدن ینگ، از هم صحبت هاش معذرت خواست و به سمت پسرش رفت.

ـ خیلی زود داره بزرگ میشه.

نامجون با شنیدن صدای پدرش به سمتش برگشت و سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه. امیدوار بود مکالمشون آروم پیش بره چون توی اون موقعیت به حدی اعصابش ضعیف بود که میتونست حتی با پدرش درگیر بشه و مطمئنا این آخرین چیزی بود که میخواست توی تولد پسرش اتفاق بیوفته.

تمام دیشب رو بعد از رفتن جونگوک نخوابیده بود و علاوه بر اینکه حرفهای تهیونگ از ذهنش بیرون نمیرفت، دیدن جای خالی تهیونگ و جونگوک برای اولین بار در یکی از تولد های ینگ بهش این حس رو میداد که خانواده ی داغونش دوباره از همدیگه پاشیده.

ـ همه ی بچه ها همینطورین.

نامجون نگاهش رو روی صورت خندون پسرش ثابت کرد و گفت.

ـ آره. خودتو ببین، تا همین دیروز دنبالم میدویدی و ازم خواهش میکردی برات جلد دوم کتاب مورد علاقت رو با صدای بلند بخونم ولی الان خودت یه پدری.

ـ یه پدر.

با لحن آرومی در جواب جمله ی پدرش زمزمه کرد و منتظر شد تا آقای کیم دوباره حرفی بزنه.

ـ مادربزرگت با پرواز 8 صبح فردا از اینجا میره و چون یه کمی کار داشت نتونست برای تولد ینگ بیاد.

ـ میدونم بابا. مشکلی نیست.

لبخندش هنوز روی لبهاش بود و اگه نمیخواست با احترام با پدرش حرف بزنه، حتما بهش میگفت که این خوشحال کننده ترین چیزیه که توی چند روز اخیر شنیده و با توجه به اینکه میدونست دلیل واقعی نیومدن پیرزن چیه، نبودن مادربزرگ گند اخلاقش توی کافه آرامش بخش ترین اتفاق ممکنه.

ـ نمیخوای برای تعطیلات باهامون...

ـ نه. فعلا یه سری کار دارم.

EXOTIC ¦ S1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang